Chapter 16

240 55 18
                                    

اعتراف روز قبل یونگی کافی بود تا سه یون را به این نتیجه برساند که بیش از حد روی این مفهوم تنها جنگیدن تمرکز کرده بود؛ به حدی که حتی فراموش کرده بود از اول این مبارزه چرا افراد را دور خودش جمع کرده بود. اگر می خواست خودش را به عنوان یک شطرنج باز تصور کند، می دانست که در این مدت شطرنج باز خوبی نبوده است و با وجود بودن مهره های ارزشمند در بازی، تنها مهره شاه را از حمله های حریف به در می برده است.

در ذهنش به دنبال تمام افرادی گشت که می‌توانست از آنها کمک بگیرد؛ چوی هه‌یونگ، مدیر کیم، یونگی، جین، وکیل رییس پارک، سونگ هو، یونگ هوا و البته کارتی که برای چنین روزی آن را کنار گذاشته بود: جون جونگ کوک. در واقع همین حالا هم برای به کارگیری جونگ کوک دیر شده بود و سه یون قصد داشت به محض این که پسرک کمی از آن برخورد نه چندان دوستانه با پدرش آرامش یافت، با او صحبت کند اما جیمین تصمیم گرفته بود درست در همین مدت زمانی که سه یون قصد داشت به جونگ کوک بدهد، همه چیز را افشا کند و افکار سه یون را در جهات متفاوتی سیر دهد.

با همین افکار در همان حال که روی تختش دراز کشیده بود و به بالش هایی که سونگ یون برایش مرتب کرده بود، تکیه داده بود گوشی اش را در دست گرفت و روی شماره جونگ کوک متوقف شد. نمی دانست پسرک چه واکنشی نشان می دهد و مطمئن نبود که برای این کار آماده باشد، اما می دانست که وقت چندانی ندارد، به همین دلیل تاخیر را جایز ندانست. شماره اش را گرفت و منتظر ماند تا جوابی از او بشنود. به محض برقراری تماس صدای جونگ کوک را شنید: «نونا!»

- مساله مهمی هست که باید درباره ش باهات صحبت کنم!

- حتما! باید کجا بیام؟

لب های سه یون روی هم قفل شد. پیشنهاد جونگ کوک چندان محتاطانه نبود، به همین خاطر جواب داد: «بهتره همدیگرو نبینیم.»

لحن جونگ کوک نشان می‌داد که چندان منظور سه‌یون را از این جمله درک نمی‌کند، با این حال مخالفتی نکرد: «باشه.»

سه یون به محض شنیدن موافقت جونگ کوک سوالش را پرسید: «از اون روز دیگه به دیدن پدرت نرفتی؟»

شوک را در سکوت آن طرف خط احساس می کرد. چند لحظه ای بعد که صدای آزاد شدن نفس جونگ کوک از سینه اش را شنید، آماده ی هر جوابی بود، به جز آنچه که شنید: «خواهش می کنم دیگه این طوری صداش نکن»

پلک های سه یون لحظه ای روی هم افتاد و لحظه ای بعد سوالش را اصلاح کرد: «از اون روز دیگه یونگ بین رو ندیدی؟»

جوابش این بار پاسخ منفی جونگ کوک بود. سه یون سرش را به علامت مثبت تکان داد، تا اینجا خوب بود و سه یون را تشویق به ادامه کرد: «باهات تماس گرفته؟»

- بارها و بارها!

- و تو؟ جوابی به این تماس ها دادی؟

- نه! حتی یک بار!

MirageWhere stories live. Discover now