کامنت +550
چپتر صد و ده - توافق🎼 Bishop Briggs - Dream
🎼lنگاهش به جلو بود، باید حواسش رو حین رانندگی جمع میکرد اما به این آگاه بود که به اندازه کافی تمرکز نداره.
سه روز از زمانی که واقعیت برملا شد، میگذشت.
فردای همون شب همه اتفاقهای افتاده رو با هری و لویی در میون گذاشتن. اون چهار نفر تا جای ممکن اطلاعات داخل فلش رو چک کردن تا حداقل بفهمن به چه کسایی میشه اعتماد کرد و به چه کسایی نه؟بعد از چند روز هم فکری، در نهایت همه سر انجام این کار به توافق رسیدن، کاری که خودش و زین شخصاً در حال انجام دادنش هستن.
حالا به سمت خونه جنسن میروند و زین کنارش نشسته. حینی که پوشه کاهی رنگی روی پاهاشه.
میدونست داخل پوشه چیه و میدونست دور گردن زین هم چی میتونه پیدا میکنه.زین فلشی که پیدا کردن رو دور گردنش انداخته بود. اون مرد نمیتونست لحظهای از این فلش جدا بشه و نمیتونست خودش رو هم راضی کنه تا اونو یه جای امن بذاره.
به نظر تنها مکان امن، همینجا کنار خودش بود.توی چند روز گذشته لیام واقعا نمیدونست چطوری باید قدردانیش از زین رو نشون بده.
زین یه تنه هر دوشون رو سرپا نگه داشته بود، کاری که خودش محال بود از پس انجامش بر بیاد.
زین حتی یک ثانیه هم ازش چشم برنداشته بود، مراقبش بود و هواش رو داشت.لیام شرمندهاش بود پس به ناچار مجبور شد وانمود کنه بهتر شده و تونسته خودش رو جمع و جور کنه اما اینطور نبود.
با یه اراده لرزون تیکههای خودش رو کنار هم قرار داده بود و فقط به یه تلنگر نیاز داشت تا از هم بپاشه، قسمت آزاردهندهاش جایی بود که ذهنش دست از اذیت کردنش بر نمیداشت.
مدام یه سری افکار تکراری رو نوشخوار میکرد.
مدام به تمام کارهایی که عموش توی زندگیش انجام داده بود فکر میکرد؛ به اینکه چطور با زیرکی مت رو به خونهاش فرستاد، به اینکه چطور وانمود کرد نمیدونه پسر یاسر معشوقشه، به اینکه حتی توی اون بیمارستان تیر خورد تا بهتر فریبش بده، به اینکه مادرش رو سالها ازش پنهون کرد.
لیام حتی بارها به مریضی اون مرد هم فکر کرد، به اینکه شک نداشت دروغ گفته و اصلا قرار نیست به این زودیها بمیره.عموش تا الان حتی یه جمله راست هم بهش نگفته بود. کل رابطه اون دوتا روی دروغ بنا شده بود.
از وقتی هفت سالش بود تا الان که بالای سی و سه سالشه به خوردش دروغ داده بود، فریبش داده بود و ازش یه احمق ساخته بود.- لیام؟
با پیچیدن صدای مخملی زین توی ماشین پلکی زد و انگار که به این مکان آورده شده باشه لحظهای چشمهاش درشت شد.
واقعا خدا رو شکر میکرد که تصادف نکردن باید از همون اول به زین اجازه میداد رانندگی کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/255337902-288-k650711.jpg)
YOU ARE READING
My Mysterious Bodyguard (S1&2)
Fanfictionچیزی که لیام در مورد بادیگارد اسرارآمیزش نمیدونست این بود که اون مرد چشم طلایی قراره ازش محافظت بکنه یا بهش آسیب بزنه!!! با این حال اهمیتی نداشت چون لیام بدون اینکه بدونه، عاقبت عاشق اون مرد شدن رو به جون خریده بود. فصل اول کامل✅ فصل دوم درحال آپ❌ ...