+هیش بیدار میشه!
- خب بشه بابا از کیه که ما بیرونیم؟ این از اون موقع خوابه؟؟
+ جولی تو سیگار میکشی؟؟
- نه بخدا نمیدونم اینا از کجا اومده...صداهاشون دور سرم میپیچید..
اوفف چرا خفه نمیشن؟؟؟
با عصبانیت و خستگی تکون خوردم و جامو تغییر دادم. دهنمو بزور باز کردم و یه غر ناواضح زدم.
یه دستی شونمو با صدای دخترونه ی جولی تکون میداد:
- سوفیا پاشو دیگه.. چقدر میخوابی؟؟ خانوم مدل پاشو!دیگه داشت با اعصابم بازی میشد. با داد گفتم: جولی ولم کن!!! میخوام بخوام..
چشامو باز نکردم ولی بعد از چند لحظه، صدای پاشو شنیدم که رفت بیرون.
دوباره خواستم بخوابم ولی حضور یکی دیگه رو حس کردم..
اروم چشمامو باز کردم، ویلیام نشسته بود.
دستامو کشیدم رو صورتم و یهو نشستم.
حوله ای که دورم بود و محکمتر جلوم نگه داشتم و به دستم که رو زمین بود تکیه دادم.چرا هیچی نمیگفت؟
من- میشه لباسامو... عوض کنم؟
+ چرا انقد سیگار کشیدی؟!
دورو اطرافمو با شک نگاه کردم و چشمم به ته سیگارام رو زمین افتاد..
و همه چیز از صبح برام تازه شد.!خیره شدم تو چشاش و بیحال گفتم: حالم خوب نبود!
+ اتفاقی افتاده؟!
- ن...نه، فقط یه ذره خوب نبودم همین! الان بهترم..
+ سوفیا میشه بهم بگی؟؟
- ویلیام لطفا اصرار نکن.. اتفاقی نیفتاده..
+ مطمئن باشم؟؟
تو دلم شک داشتم ولی مطمعن سر تکون دادم.
لباشو به هم فشار داد و دودل رفت سمت در.
- ویلیام!
نگاهم کرد:
- امشب.. میری خونه؟
+ آره..
پررویی به خرج دادم:
- میشه قبلش..، بریم بیرون؟ یه ذره... دلم گرفته..فکر کرد و گفت:
+ آره.. میریم.ابروهاشو جمع کرد و با جدیتی که تاحالا ازش ندیده بودم گفت:
+ مطمعنی چیزی نشده؟همه ی درونم داشت داد میزد که : بهش بگو!! بزار بدونه که سرت چه بلایی اومده!! بزار بفهمه... دلداریت میده..
دهنمو باز کردم که بگم...
ولی سکوت کردم!- نه چیزی نشده..
سری تکون داد، رفت بیرون و درو بست.
سریع لباس پوشیدم و با موهای باز و نم دار رفتم پیش ویلیام و جولی که تو آشپزخونه بودن و قهوه میخوردن.
انقد بدنم درد میکرد انگار یه کامیون از روم رد شد بود..
واسه اینکه سر جولی داد زده بودم بدون اینکه چیزی بگم، اروم خودمو جمع کردم، شونه هامو دادم بالا و مثل بچه ها رفتم تو بغلش و پیشونیمو گذاشتم رو شونش.
جولیم که احساساتی!
+ قربونت برم دمدمی مزاجِ وحشیِ من!!
YOU ARE READING
•Sofia•
Romanceسوفیا" نام و داستان زندگی دختریه که افسردگیش تمام لحظات زندگیش رو در بر گرفته اما یه مرد میتونه معادلات آدمو بهم بریزه؟ مثلا جای زخمات رو بفهمه و دقیقا جوری پانسمانش کنه که دیگه خودِ قبلیتو یادت نیاد. 2020 - Completed