مجله ووگ

622 57 3
                                    

روزا می‌گذشت و هررزو منتظر یه زنگ، یا حداقل یه پیام از طرف استار دریمز بودم ولی هیچ خبری نشد!
تو این مدت خونه جولی بودم و وقتی که جولی کارای تظاهرات و پیگیری میکرد، مینشستم پشت لپ تاپ و ویدیو های مدلینگ و شوهای ویکتوریا سیکرت می‌دیدم..
نمیتونستم مثل اونا باشم و خودمم اینو میدونستم، حتی استیوَم میدونست که برگشت گفت استعداد مدلینگ نداری..
ولی حداقل سعی میکردم مثل اونا باشم، رفتار کنم یا لباس بپوشم..
زخم پام کاملا رفته بود و یه برآمدگی کوچولو، شده بود یادگاری تظاهرات بزرگ روی پام که همیشه قرار بود باهام باشه..

کفش پاشنه ده سانتیمو پوشیدم و رفتم ته خونه ایستادم.
مردمو دورم تصور کردم و شروع کردم به راه رفتن و ژست گرفتن..
اوایل جولی بهم می‌خندید ولی دیگه عادت کرده بود..
همینجوری داشتم با ناز راه میرفتم و ژست می‌گرفتم که صدای زنگ خونه دراومد. بلند گفتم: من باز میکنم...

با صدای تق تق کفش از بالشت پتوهایی که پخش زمین بود به سختی رد شدم و درو نیمه باز کردم..
- بفرمایید.
- این برای شماست..
پاکت و گرفتم دستمو و همینجوری که نگاش میکردم گفتم:
- از طرفِ؟؟
- خانم من پستچیم چمیدونم از طرف کیه!
- وا شما چرا انقد بداخلاقین؟!
جواب نداد..
با بی حواسی ممنونی گفتم و درو بستم..
دم در  نشستم رو سرامیک زمین و تکیه دادم به در.
بسته رو باز کردم.. یه نامه روش بود:

خانم سوفیا رابرتسون عزیز
پس از انجام بررسی های لازم روی استایل و فتوشات های شما، به این نتیجه رسیدیم  که همکاری خودمون رو با شما شروع کنیم..

پی نوشت: باعث افتخار ماست اگه در مهمونی فرداشب شرکت کنید.
با احترام
تیم استار دریمز.

نامه ی خیلی کوتاهی بود ، ولی مجبور شدم چند دور از روی نامه بخونم تا باور کنم چی داره میگه..
با عجله بسته بزرگه رو باز کردم...
یه مجله توش بود که روش..
رو... رو جلدش عکس منو زده بود!!!
من!!
وااای خدایااا...
دستام می‌لرزید.
همینجوری که با صدای بلند جولیو صدا میکردم با کفشای پاشنه بلند دویدم تو آشپزخونه پیش جولی...
- چرا خونه‌رو گذاشتی رو سرت؟؟

مجله‌رو محکم گذاشتم رو میز و صورتمو با دستام پوشوندم... باورم نمیشه... نه. نه نه نه...
با چشای گرد جولی روبرو شدم و چند ثانیه بعد، داشتم تو بغلش فشار داده میشدم..

گفت:
-ولی من اصلا تعجب نکردم!!
- نکردی؟؟
- نه! چون مطمعن بودم از پسش بر میای!!
قلبم دیوونه وار میزد و قطره های عرق، دونه دونه از پوستم میوفتاد پایین..
پشت میز ناهار خوری نشستم و زل زدم به مجله.. و صورت خودم..
صورت من!
بلاخره آدم مهمی شده بودم!!
چقدر خوب بود!!!
مجله رو ورق زدم تا بلکه توشم عکسی از خودم ببینم...
و دیدم!!
تو دو صفحه ، دوتا از عکسای منو گذاشته بودن، اونم نه هر مجله ای، مجله ووگ!

•Sofia• Où les histoires vivent. Découvrez maintenant