اسطوره

451 39 11
                                    

*آهنگ glory از john legend و common رو واسه درک بهتر حس این پارت دانلود کنید و هروقت اسم آهنگ آورده شد گوش بدین.

لنگ لنگون درحالی که مدام اطرافو نگاه میکردم، یه دستم به دیوار و تو اون دستم سرم بود دنبال جولی راه افتادم..
کل راه به این فکر میکردم که چی باعث شده جولی انقد عجله داشته باشه!
وارد سالن اصلیِ طبقه سوم بیمارستان شدیم.
جمعیت زیادی از پرستارا و مردم پشت پنجره ی بزرگ رو به خیابون وایستاده بودن و بخاطر چیزی که بیرون پنجره میدیدن ریز ریز پچ پچ میکردن..
مادر سوفیا، الینا، نیما و حتی پیتر و لوسی هم وایستاده بودن و بیرون رو نگاه میکردن.
کنجکاو شدم..
کنجکاو که نه..
خیلی کنجکاو شدم!
جمعیتو با کمک جولی کنار زدم و وقتی به پشت پنجره رسیدم پاهام یخ شدن..
سرمای انگشتای پامو از تو دمپایی های بیمارستان حس میکردم.
جمعیت خیلی خیلی زیادی خیابونو تا ته پر کرده بودن و آهنگ glory رو با صدای بلند و پر از افتخار می‌خوندن.

One day, when the glory comes
یه روزی، وقتی افتخار بیاد

It will be ours, it will be ours..
مال ما خواهد بود!

On day when the war is won
روزی که جنگ ما پیروز شه‌‌..

We will be sure.. we will be sure here
ما مطمعن خواهیم بود.. مطمعن خواهیم بود!
Glory!
افتخار!

اونقدر اون صحنه باشکوه و قدرتمند بود که توان تکلم رو ازم گرفته بود..
حس میکردم به تنه پته افتادم..
ولی چیزی که نظرمو به خودش جلب کرد عکسا و نقاشیای کاریکاتوری سوفیا بودن که تو دستاشون بود.
تو همشون سوفیا قیافه ی جدی و مسلط داشت و شبیه آدمایی بود که برنده ی یه جنگ بزرگن..
رو اکثر پوستراشون جملاتی مثل  "زندگی سیاه پوستا اهمیت داره!" یا " آزادی خواه بلند شو!" نوشته شده بود..
همه جدی و مفتخر بودن و وقتی آهنگ تموم شد شعارِ " آزادی خواه بلند شو!" رو با صدای وحشتناک بلندی فریاد میزدن.
این جمعیت واسه سوفیا اینجان؟!
پلیس سعی میکرد جمعشون کنه ولی نمیتونست.
جمعیت خیلی زیاد بود و اکثرا از سیاه پوستا تشکیل شده بود.
حتی پیرزن پیرمردا هم با عصاهاشون بین جمعیت بودن و شعارشونو فریاد میزدن.
از فرط غرور لبام خود به خود جمع شدن و برق افتخار تو چشمام چشمک زد..
دستمو رو شیشه گذاشتم و با افتخار به بیرون خیره شدم..
جمعیتی که به امید بلند شدن سوفیای من جمع شدن!
احساس میکردم انرژی مضاعف بهم تزریق شده.
تو چیکار کردی دختر؟!
این جمعیت واسه تو اینجان! فکر نکنم خودتم بدونی تبدیل به چه اسطوره ای شدی!
درحالی که از شکوه اون جمعیت نفس نفس میزدم و اشک تو چشمام کمونه زده بود حواسم به بنر خیلی درازی جمع شد که به کمک مردم، ذره ذره باز میشد.
با لبخند بزرگی نگاهش کردم و از دیدنش قلبم شروع کرد به دیوانه‌وار کوبیدن.
یه بنر چند ده متری از سوفیا با کت و لبخندی مغرور رو لباش..
شبیه دیپلمات‌ها شده بود..
لبخندِ پرغرورِ رو لبش می‌گفت" اگه جرعت داری بیا جلو تا حالیت کنم!"
فریاد جمعیت چندین برابر شد!
+" چَک نزن فلج کن!"
با لبخند محوی به بیرون خیره بودم که دستی رو شونم احساس کردم.
نیما بود.
- داداش باورم نمیشه این جمعیت واسه سوفیا اینجان!
لبخند باریکی زدم و همون‌طور که به بیرون چشم دوخته بودم گفتم: به قدرتش شک داشتی؟
- نه نه.. یعنی.. اینا خییلی زیادن! چند صد هزار نفری میشن.. بعدشم از کجا فهمیدن سوف بیمارستانه؟
دست به سینه و بیحواس گفتم: خبرا زود میپیچه.
صدای نگران یه پرستار با اکو تو سالن پیچید..
+ بگو بچه های حراست بیان!! دارن از در اصلی میان تو.. بدو فس فس نکن اینجا بیمارسته احمق!!!
ریز خندیدم و الینا همون‌طور که به بیرون پنجره نگاه میکرد گفت: روزی که سوفیا رو استخدام میکردم فکرشم نمی‌کردم تبدیل به همچین اسطوره ای بشه! میبینی؟ بدون اینکه کوچکترین دخالتی داشته باشه چندصدهزار نفرو کشونده تو خیابونا تا از حقشون دفاع کنن..به این میگن قدرت! احسنت! این خودش رسانه هارو منفجر می‌کنه!.. بابت لفظم ببخشید ولی رییس جمهور دیگه مثل سگ از سوفیا میترسه..خیلی خوب می‌دونه حالا آینده ی کشور دست این دختر افتاده. همه‌ی کاندیدا اینو میدونن..

•Sofia• Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt