« پایان»

954 56 114
                                    

عشق هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند آنجا خوش است

گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است

تا ببینی عشق را آینه‌وار
آتشی از جان خاموشت بر آر

هرچه می‌خواهی به این دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت‌تر

عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می‌زند در ما و من

عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار

عشق هستی‌زا و روح‌افزا بُوَد
هرچه فرمان می‌دهد، زیبا بُوَد

- فریدون مشیری


بله..
تموم شد..
بلاخره.
نمی‌دونم چرا بغض سختی گلومو گرفته،
خب مثل این میمونه که کسی که شب و روز باهات بوده و تو وجودت رخنه کرده رو دیگه نخوای ببینی..
سخته، ولی باید کنار اومد..!
سوفیا گفت..
از سختیها..
از مشکلات..
از درد جامعه و از عشق!
- که آنچه میکشیم از عشق و درد و رنجمان از عشق بود..-
همینطور از خوبیا و امید و زندگی خبر داد..
سوفیا برای من یه رمان عادی نبود..
مثل بچم بود..
دختری که به سلیقه و نظر خودم شکلش دادم و بزرگش کردم.
دختری که بهش یاد دادم چجوری با مشکلاتش کنار بیاد و دنیارو برای خودش و برای دید خودش تبدیل به جای بهتری کنه.
دختری که شبهامو باهاش صبح و صبحامو باهاش شب کردم..
کسی که با موفقیتش اشک شوق ریختم و با درداش درد کشیدم!
امیدوارم اونم تونسته باشه به شما یاد بده که با وجود تمام سختیها همیشه کورسوی امیدی هست که زندگیتون رو دگرگون می‌کنه..
( دیدین بلاخره اشکم دراومد...؟)
سوفیا رمان معمولی ای نبود که بخواد مخاطبای معمولی داشته باشه، اینو جدی نه بخاطر مخاطب بیشتر و نه لایک و کامنت بیشتر میگم..
به هرحال اینجا یه فضای مجازیه و من واسه لایک و کامنت نمینویسم..
من نویسنده نیستم و به هیچ وجه ادعاش رو ندارم! الآنم هرکی ازم بپرسه نمیتونم اسممو نویسنده بزارم..
من فقط می‌نویسم!
می‌نویسم و عاشقانه می‌نویسم، از پیچ موهایش، تا لمس ماه با انگشتان او..
همین..
مینویسم که حالمو خوب کنه..
مینویسم که ایده هام رو تخت اتاقم نمیره..
مینویسم که شخصیت خلق کنم و باهاشون زندگی کنم!
و ازینکه حتی یه نفر با نوشته هام ارتباط بگیره و زندگیشون کنه حالم واقعا خوبه..

خلاصه که..
ازتون میخوام که نسبت به هم بی‌تفاوت نباشیم!
کسایی دور و اطراف ما هستن که چنین مشکلاتی داشته باشن که کمم دیده نمیشن..
اگر دور و اطرافتون سوفیایی دیدین که به کمک نیاز داشت، ویلیامش بشید!
بهش کمک کنید..
اون شاید به روی خودش نیاره که به کمک نیاز داره، ولی شما زندگیشو عوض کنید!
باهم مهربون باشید..
دنیا پر از بی رحمی و بی مهریه و تنها دلخوشی ما آدما بودنمون در کنار همه..
و شاید دو شونه ای که تکیه گاه هم بشن!
یا دو دستی که قفلشونو هیچ کلیدی نتونه باز کنه!
این دلخوشی ماست!
سوفیا و ویلیامم الان یه گوشه ی دنیا دارن بچه هاشونو بزرگ میکنن و قطعا دیگه هیچ نیرویی نمیتونه بینشون فاصله بندازه!
دلم میخواد رمان سوفیا رو هیچوقت فراموش نکنید و از تجربیاتش درس بگیرید.
جوری که خودمم اینکارو کردم..
فکر میکردم من دارم هدایتشون میکنم درحالیکه از یه جایی به بعد، خود شخصیتا قلممو دستشون میگرفتن و مسیر داستانو سیر میکردن!

تهش ننوشتم « و آنها تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردند..» چون هیچ چیز پایدار نیست!
نه بدی و نه خوبی.
قطعا برای اوناهم مشکلاتی پیش میاد که زندگیشونو به چالش میکشه..
( آیا این می‌تونه باعث شه فصل دوم سوفیا رو بنویسم؟😂)
نمی‌دونم..
واسه اینکه بدقول نشم قول نمیدم ولی حرفش هست، یه ایده هایی دارم که درحال روش کار کردنم.
ولی اینو می‌دونم یه داستان راجب یکی از شخصیتا در دست نوشته شدنه و تصمیم راسخ دارم که اگر خدا بخواد منتشرش کنم.

خلاصه که..
اینجوری!
*چقد اینجوری نوشتن سخته، آدم نمیدونه خودشو قشنگ بریزه بیرون، یکم کنترل کنه یا خیلی کنترل کنه!😂
*ببخشید اینا عوارض تموم شدن سوفیاست.. تاحالا درآن واحد گریه و خندم قاطی نشده بود که شد!

منم احتمالا الان باید برم عاشقانه های فریدون مشیری بخونم بلکه کمی حالمو بهتر کنه..
مشیری جزو معدود کساییه که با شما تو خوب کردن حالم رقابت داره!

و در آخر!
واقعا ممنونم که لطفتونو شامل حال سوفیا کردین!
خیلی از شبای تاریکمو با کامنتای قشنگتون صبح کردم و حالم دگرگون شد..
با خیلی از کامنتاتون حس خوبی گرفتم که کمتر چیزی بهم میداد..
مرسی که وقتتونو پای سوفیا گذاشتین و حمایتتونو ازم دریغ نکردین..
ممنونم که هر لحظه بهم امیدِ ادامه دادن دادید..
بارها کامنتاتون روزمو ساخت!
نمی‌دونم چجوری تشکر کنم که لایقتون باشه..!
خلاصه که ببخشید پرحرفی کردم.

اگه خدا بخواد بعد یه استراحت کوتاه که از فضای سوفیا در بیایم( *اشکش بیشتر میشود..) رمان «خون‌بها» رو شروع میکنیم.
خون‌بها هم یه رمان عاشقونست که کاملا با «سوفیا» و «ما» متفاوته و میتونین کاورش رو کنار بقیه کارهام پیدا کنین.
یه استراحت کوچولوی یکی دو هفته‌ای بکنم برمیگردم.. ^-^
اگه خواستم زودتر شروع کنم چندروز قبلش حتما تو مسیج بورد اطلاع میدم.
دوست دارم تک تکتونو اونجا ببینم و یه داستان دیگه رو باهم و با همراهی همدیگه زندگی کنیم.

خلاصه که..

سرتون سلامت..
خیلی خیلی مراقب خودتون باشین و ماسکم بزنید!
مخلص و ارادتمند شما‌.

White wolf

•Sofia• On viuen les histories. Descobreix ara