Part : 6

2.4K 332 47
                                    


جانگ کوک سرعتش رو کم کرد و بوسه ی سریعی رو لب های تهیونگ گذاشت .
: متاسفم ته .
دستش رو گرفت و با هم به سوی گاراژ رفتن .

جانگ کوک خیلی آروم در گاراژ رو باز کرد . شوگا پشت به آنها مشغول مرتب کردن وسایل رو میزش بود و متوجه ورود آنها نشد .

: دوباره کیتن ، ددی هاشو فراموش کرد !؟
جانگ کوک با صدایی بلند و رسا گفت و باعث شد شوگا با چشم های گرد شده به سمتشون برگرده

: آممممم ، نه ددی ، سرم شلوغ بود وگرنه من هیچ وقت ددی هامو فراموش نمی کنم .
شوگا به آرامی پاسخ داد و سرش رو پایین انداخت .

: هی هی می‌دونم .
جانگ کوک به نرمی گفت و مشغول برانداز کردن شوگا شد . سر تا پا چرم مشکی پوشیده بود و فرم هیکلش که بخاطر تمریناتش تو این سه سال حسابی خوشفرم شده بود تو این لباس معلوم بود . دستش رو داخل مو های شوگا که به تازگی مشکیشون کرده بود ، کرد و اون هارو به هم ریخت .

: می‌دونی چیکار کنی دیگه !؟ نیاز به توضیحات دوباره که نداری !؟
تهیونگ به سمتشون قدم برداشت و این سوال رو از شوگا پرسید .

: نه ددی ، نیازی ندارم . همه چی رو بلدم .

: فقط مراقب خودت باش . هیچ کار ریسک داری انجام نده ، باشه !؟
جانگ کوک همینطور که در حال نوازش مو های شوگا بود ، گفت و بعد اون رو محکم تو بغلش کشید .

: چشم ددی . شوگا قول میده مراقب خودش باشه .
صداش بخاطر اینکه سرش تو سینه ی جانگ کوک بود کمی تو دماغی شده بود و این .... خیلی کیوت بود .

تهیونگ نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن اینکه ساعت تقریبا هشت شب بود رو به جانگ کوک کرد و گفت ...
: بانی ، کیتن رو خفه کردی ! بدبخت نمیتونه نفس بکشه ! نگاه ساعت کن . هشت شبه ! دیرش میشه ها !!

: خب پس کیتن باید یه بوس خداحافظی به ددی هاش بده و بعد بره بترکونه !
جانگ کوک با لبخند گفت .

شوگا لبخند عریضی زد و برای بوسیدن ددی هاش مجبور شد رو سینه ی پاهاش وایسه ! به هر حال ددی هاش سه سال ازش بزرگتر بودن و قدشون بلند تر از شوگا بود . خیلی آروم لب هاش رو لب های ددی اولش گذاشت و مشغول بوسیدنش شد .

جانگ کوک با بی میلی ازش جدا شد و بلافاصله بعدش لب های تهیونگ رو لب های شوگا کوبیده شد و بعد از مکیدن اون دو تا گوشت آب نباتی ازش جدا شد .

شوگا بعد از خداحافظی از ددی هاش سوار موتور مشکیش شد و کلاه کاسکت مشکی رو روی سرش گذاشت . بعد از چک کردن آدرس مقصدش با سرعت از گاراژ بیرون اومد و راهی آنجا شد .

: راستی ، تهیونگ . دو روز پیش که خونه نبودی ، شوگا تونست پس از مدت ها با شکنجه از اون یارو که تا یه هفته دهنش رو بسته نگه داشته بود و اطلاعات نمی‌داد ، حرف بکشه !!!
جانگ کوک با افتخار گفت و تهیونگ با حالت تعجبی بهش نگاه کرد .

: واقعا !؟

: آره ، فیلمش رو نگه داشتم . خیلی خوب جیغ طرف رو دراورد . میخوای ببینیش !؟

: بدم نمیاد . یارو که خیلی سگ جون بود ، حتی زیر شکنجه های منم دهن وا نکرد ، می‌خوام بدونم اون کیتن چجوری دهنش رو باز کرده .

: راستش ، موضوع همینه . روز اول که امتحانی شوگا رو فرستادم ، حرف نزد و شبش دیدم شوگا نشسته و داره کتاب بدن انسان رو میخونه !!! روز بعدش وقتی دوباره دید اون یارو حرف نمیزنه با تیغ عصب سه شاخش رو برید و جیغش تو کل عمارت پیچید !

: چی !؟

: عصب سه شاخ ...
و به ناحیه ای بالای ابروی سمت چپش اشاره کرد .

: این عصب به طرز فجیعی حساس و دردناکه و شوگا قشنگ تیغ رو یواش تو گوشتش می کشید و هر لحظه جیغ یارو بلندتر از قبل میشد .

: یعنی موقع زجرکش کردنش ، اطلاعات رو بهتون داد !؟

: آره ومی‌دونم این کار خیلی ریسک داشت ولی این روش فقط درد رو بهش تحمیل کرد ، حتی خونریزی زیادی هم نکرد !! به هر حال روش مؤثری بود و جواب داد .

: می‌دونم . تحت تاثیر قرار گرفتم . حداقل برخلاف تو فقط از زور بازوش استفاده نمیکنه .

: هی !! من اونقدر ها هم خنگ نیستم ولی باید قبول کنیم شوگا تو اینجور موقعیت ها خونسرد تر از همیشه عمل می‌کنه و این یه قابلیت کمیابه که باعث برتریش میشه!

تهیونگ آهی از ته دل کشید و با خودش گفت
« خوبه خودش می‌دونه و بازم اینقدر نگرانش میشه !»





Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now