Part : 14

1.5K 222 33
                                    

: گفت تو اتاق کارشه ....... هی شما ها کی هستین !!!؟؟؟؟

..............

جانگ کوک گلدونی که روی میز بود رو به سمت اون سه مرد پرتاب کرد تا فرصت فرار رو برای خودش و شوگا فراهم کنه .

: تهیونگ ..... تهیونگ لو رفتیم سریع کمکمون کنید .

جانگ کوک توی بیسیمش داد زد .

: بگیرینشون !! نزارید فرار کنن .

شوگا به سمت یکی از نگهبان ها حمله کرد و باهاش در گیر شد .

جانگ کوک به سمت اون هیکل گنده رفت ولی از تمام ضربه های جانگ کوک جاخالی میداد .

: همین رو بلدی جوجه !؟

جانگ کوک به خودش تشر زد چرا اسلحه گرم با خودشون نیاوردن .

یکی از نگهبان ها گلوی شوگا رو گرفت و اونقدر هولش داد که دیوار ته اتاق برخورد کرد .

میخواست ضربه ای به سر شوگا بزنه که شوگا جاخالی داد و با خنجری که پشت کمرش بود گلوی مرد رو تو یه حرکت برید .

نگاهی به جانگ کوک که با مرد گنده ای گلاویز بود انداخت و پشت سرش ....

مرد دومی با کلتش سمت جانگ کوک نشونه گرفته بود ولی جانگ کوک متوجه اش نبود .

: ددی !!!

شوگا از مرد دور بود . نگاهی به خنجرش و نگاهی به جانگ کوک که حالا مرد گنده رو گیج کرده بود انداخت .

با آماده شدن تیر انداز برای شلیک ، شوگا به سمت جانگ کوک دوید و بعد از هل دادنش ، خنجرش رو به سمت مرد پرتاب کرد . صدای گلوله تو فضا پیچید و چند ثانیه سکوت .

: کیتن !؟

صدای برخورد جنازه ی مرد به زمین اومد و جانگ کوک نگاهی به مرد انداخت .

خنجر شوگا وارد پیشونیش شده بود .

شوگا نجاتش داده بود . اون اصلا متوجه اون مرد نبود .

: ددی ... اخخخخخ

شوگا متوجه سوزش شدید پاش شد و موقعی که میخواست به سمت جانگ کوک قدم برداره سوزشش دو برابر شد .

شوگا داشت سقوط میکرد که جانگ کوک گرفتش .

: نه نه نه نه ...... شوگا .... چه بلایی سر خودت اوردی .... نه لعنتیی !

نگاهی به شوگا انداخت رون پاش تماما خونی شده بود .

شوگا به موقع خنجر رو پرتاب کرده بود ولی لحظه ی آخر تیر شلیک شد و الان بجای اینکه گلوله وسط سینش باشه تو رون پاش بود .

: ددی .... ددی درد داره ...... لطفا کمکم کن ..... اههههه

بخاطر درد اشک تو چشماش جمع شده بود و با التماس کردن به ددیش میخواست سریع تر از این وضعیت نجات پیدا کنه .

: نه کیتن ! این چه کاری بود تو کردی !!؟ میزاشتی ددی تیر بخوره ...

: نه .... کیتن ددی رو دوست داشت .... نمی خواست ددی رو از دست بده ...

دردی که داشت بهش اجازه نداد هوشیار باشه ، سرش گیج رفت و بعد سیاهی مطلق .

: نههه شوگا .... بیدار بمون ...... ددی دردت رو از بین میبره .... کیتن به حرفم گوش کن و بیدار بمون ..... مثل همیشه کیتن خوبی باش !

جانگ کوک فریاد میزد و اشک هایی که تو چشمش جمع شده بود اجازه نمی داد کیتنش رو واضح ببینه .

: شوگا !؟
مرد هیکل گنده حالا حواسش سر جاش اومده بود . پوزخندی زد و سریع از اتاق بیرون رفت .

شوگا تو بغل جانگ کوک از هوش رفته بود و جانگ کوک تو شک عظیمی بود و تنها کاری که از پیش برمیومد محکم نگه داشتن شوگا تو بغلش بود تا دیگه ازش دور نشه تا دیگه بخاطر خودش زخمی نشه .

در اتاق شکسته شد و گرد و خاک زیادی تو فضا بخش کرد . نور شدیدی از در وارد اتاق شد و به همراهش سایه چند نفر دیده شد .

شخصی که از همه جلو تر بود به سمت جانگ کوک قدم برداشت و روبروی صورتش نشست .

: تهیونگ .... شوگا .... اون بخاطر من تیر خورد ..... اون خودش رو .....

تهیونگ دستش رو روی لب جانگ کوک گذاشت و اشک های بانیش رو از روی صورتش پاک کرد .

شوگا رو از بغل جانگ کوک آروم رد اورد .

: بیا بریم بانی ... شوگا بخاطر درد بیهوش شده . ما تمام نگهبان های بیرون رو مخفیانه کشتیم . الان کسی مزاحممون نمیشه پس بیا شوگا رو ببریم عمارت تا پزشک کیم درمانش کنه .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now