بعد از اینکه به جانگ کوک پیام دادم که ظهر دیرتر از همیشه میام خونه ، ماشینم رو روشن کردم و به سمت عمارت پدر راه افتادم .
.....
( جانگ کوک )
ساعت : ۱۱:۰۰ صبحامروز بعد از بعد از معامله ماریجوانا یارو بهمون حمله کرد تا بتونه هم پول و هم مواد رو ببره . هه ... همینم کم مونده از چهارتا جوجه دبیرستانی شکست بخورم .
وارد عمارت شدم ، فک نکنم امروز کار مهم دیگه ای داشته باشم .
به سمت اتاق خوابمون شدم و از خدمت کار سرراهم درباره ی حال شوگا سوال کردم .
: نه قربان . ایشون از تو اتاق بیرون نیومدن .
: مرسی ، میتونی بری .
در اتاق رو باز کردم که با شوگایی که روی تخت پهن شده بود روبرو شدم .
: کیتن !!! تو هنوز خوابی !؟
سعی کردم تن صدام بلند باشه تا از خواب بیدارش کنم ولی دریغ از یک حرکت -_-شاید دیشب خیلی خستش بوده و بعد از سکس دیگه بیهوش شده . وان حموم رو با اب گرم پر کردم . سمت شوگا رفتم و با گرفتن زیر زانو هاش و کمرش ، بلندش کردم .
از خواب پرید و با چشم های پفکیش بهم نگاه کرد .
: ددیییییی
خیلی آروم و کشدار صدام زد و با تکیه دادن سرش به سینم دوباره خوابش برد .: کیتن ! وقتشه از خواب پاشی ، لنگ ظهره !
و به سمت حموم رفتم.خم شدم و شوگا رو داخل وان گذاشتم ولی به محض اینکه بدنش تو آب فرو رفت با وحشت پرید تو بغلم و پاهاش رو دورم حلقه کرد .
: کیتن !؟ چرا نمیری تو آب !؟
: کیتن بدش میاد وقتی خواب باشه ، خیس بشه.
با صدای گرفته ای ناشی از خواب زمزمه کرد .: ببخشید کیتن ، خودم تجربش رو داشتم ...
و با به یاد آوردن روزی که تهیونگ برای بیدار کردنم پارچ آب سرد رو صورتم خالی کرد ، کاملا پوکر شدم .
: ولی حالا که بیداری ، برو تو وان .
شوگا با اکراه به وان نگاه کرد ، از صورتش میشد فهمید که دوست داره زیر پاش به جای وان پر از آب ، تخت نرم و گرمش باشه .
آروم پاهاش رو از دورش باز کرد و جانگ کوک برای اینکه شوگا نیفته ، پهلو هاشو گرفت .
: آفرین پسر خوب ، حالا حموم بکن بعدش بیا یه چیزی بخور .
شوگا سرش رو به علامت تایید تکون داد و جانگ کوک بعد از بوسه ی سطحی که به لباش زد ، از حموم خارج شد .
.........
( تهیونگ )
در زدم .
بعد از اجازه ی ورود وارد اتاق شدم که نامجون رو کنار پدر دیدم ، بنظر عصبی میومد .: تهیونگ ، پسرم .
: ظهر بخیر پدر .
لبخندی زدم و به نشانه ی احترام تعظیم کردم .: ظهر شما هم بخیر نامجون شی .
ما معمولا با هم اینجوری صحبت نمی کنیم ولی همیشه باید جلوی پدر رسم رو رعایت کنیم .: بیا بشین پسرم . باید راجب موضوعی باهات صحبت کنیم .
و پیرمرد سالخورده به مبلمان تو اتاق اشاره کرد .: اتفاقی افتاده پدر !؟
و روی مبل نشستم .: رقیب قدیمیمون آقای پارک رو به یاد داری ، پسرم !؟
: همونی که شایعه شد به دست پسرش به قتل رسید !؟
: بله پسرم اما شایعه نبود واقعا به دست پسرش ، پارک جیمین به قتل رسیده بود .
: اوه ، حالا چه اتفاقی افتاده !؟
: دوباره به قدرت رسید ولی ایندفعه به دست پسرش . داره قدرت رو از ما میگیره .
: درسته پدر ولی چرا به جانگ کوک اطلاعی ندادید !؟
: جانگ کوک خودش بهم گزارش داد و همینطور بهمون گفت که نظر تمام خریدار های ما رو به خودش جلب کرده . اگه همینطور ادامه پیدا کنه خریدار های خوبمون رو از دست میدیم .
: میخواین چیکار کنید ، پدر !؟
: من و نامجون تصمیم گرفتیم یک ماموریت بذاریم . یک نفر داخل عمارت پارک میشه و راجب خرید و فروش موادش اطلاعاتی کسب می کنه . میخواستیم نظر تو رو هم بدونیم .
: نظر من هم مثبته پدر ولی رابطه ی ما و آقای پارک چطوره !؟
: اون ما دوست خودش میدونه . ما با هم تو صلحیم .
: حالا کی رو میخواین به این ماموریت بفرستین !؟
پدر و نامجون نگاهی به هم کردند که نامجون به حرف اومد ...
: شوگا
YOU ARE READING
Destiny |Minyoon| (Completed)
Fanfictionنام فن فیکشن : سرنوشت کاپل ها : تهکوکگی ، مینیون ، تهکوک ژانر : رمنس ، اکشن ، اسمات ، تریسام ، جنایی ، معمایی و روان گردان رده سنی : +۱۸ خلاصه : داستان درباره ی زندگی مین یونگی هست که چطور از کیتن لوس ددیاش تبدیل به یه قاتل تحت تعقیب پلیس میشه...