Part : 12

1.6K 247 53
                                    

بعد از اینکه به جانگ کوک پیام دادم که ظهر دیرتر از همیشه میام خونه ، ماشینم رو روشن کردم و به سمت عمارت پدر راه افتادم .

.....
( جانگ کوک )
ساعت : ۱۱:۰۰ صبح

امروز بعد از بعد از معامله ماری‌جوانا یارو بهمون حمله کرد تا بتونه هم پول و هم مواد رو ببره . هه ... همینم کم مونده از چهارتا جوجه دبیرستانی شکست بخورم .

وارد عمارت شدم ، فک نکنم امروز کار مهم دیگه ای داشته باشم .

به سمت اتاق خوابمون شدم و از خدمت کار سرراهم درباره ی حال شوگا سوال کردم .

: نه قربان . ایشون از تو اتاق بیرون نیومدن .

: مرسی ، میتونی بری .

در اتاق رو باز کردم که با شوگایی که روی تخت پهن شده بود روبرو شدم .

: کیتن !!! تو هنوز خوابی !؟
سعی کردم تن صدام بلند باشه تا از خواب بیدارش کنم ولی دریغ از یک حرکت -_-

شاید دیشب خیلی خستش بوده و بعد از سکس دیگه بیهوش شده . وان حموم رو با اب گرم پر کردم . سمت شوگا رفتم و با گرفتن زیر زانو هاش و کمرش ، بلندش کردم .

از خواب پرید و با چشم های پفکیش بهم نگاه کرد .
: ددیییییی
خیلی آروم و کشدار صدام زد و با تکیه دادن سرش به سینم دوباره خوابش برد .

: کیتن ! وقتشه از خواب پاشی ، لنگ ظهره !
و به سمت حموم رفتم.

خم شدم و شوگا رو داخل وان گذاشتم ولی به محض اینکه بدنش تو آب فرو رفت با وحشت پرید تو بغلم و پاهاش رو دورم حلقه کرد .

: کیتن !؟ چرا نمیری تو آب !؟

: کیتن بدش میاد وقتی خواب باشه ، خیس بشه.
با صدای گرفته ای ناشی از خواب زمزمه کرد .

: ببخشید کیتن ، خودم تجربش رو داشتم ...

و با به یاد آوردن روزی که تهیونگ برای بیدار کردنم پارچ آب سرد رو صورتم خالی کرد ، کاملا پوکر شدم .

: ولی حالا که بیداری ، برو تو وان .

شوگا با اکراه به وان نگاه کرد ، از صورتش میشد فهمید که دوست داره زیر پاش به جای وان پر از آب ، تخت نرم و گرمش باشه .

آروم پاهاش رو از دورش باز کرد و جانگ کوک برای اینکه شوگا نیفته ، پهلو هاشو گرفت .

: آفرین پسر خوب ، حالا حموم بکن بعدش بیا یه چیزی بخور .

شوگا سرش رو به علامت تایید تکون داد و جانگ کوک بعد از بوسه ی سطحی که به لباش زد ، از حموم خارج شد .

.........

( تهیونگ )

در زدم .
بعد از اجازه ی ورود وارد اتاق شدم که نامجون رو کنار پدر دیدم ، بنظر عصبی میومد .

: تهیونگ ، پسرم .

: ظهر بخیر پدر .
لبخندی زدم و به نشانه ی احترام تعظیم کردم .

: ظهر شما هم بخیر نامجون شی ‌.
ما معمولا با هم اینجوری صحبت نمی کنیم ولی همیشه باید جلوی پدر رسم رو رعایت کنیم .

: بیا بشین پسرم . باید راجب موضوعی باهات صحبت کنیم .
و پیرمرد سالخورده به مبلمان تو اتاق اشاره کرد .

: اتفاقی افتاده پدر !؟
و روی مبل نشستم .

: رقیب قدیمیمون آقای پارک رو به یاد داری ، پسرم !؟

: همونی که شایعه شد به دست پسرش به قتل رسید !؟

: بله پسرم اما شایعه نبود واقعا به دست پسرش ، پارک جیمین به قتل رسیده بود .

: اوه ، حالا چه اتفاقی افتاده !؟

: دوباره به قدرت رسید ولی ایندفعه به دست پسرش . داره قدرت رو از ما میگیره .

: درسته پدر ولی چرا به جانگ کوک اطلاعی ندادید !؟

: جانگ کوک خودش بهم گزارش داد و همینطور بهمون گفت که نظر تمام خریدار های ما رو به خودش جلب کرده . اگه همینطور ادامه پیدا کنه خریدار های خوبمون رو از دست میدیم .

: میخواین چیکار کنید ، پدر !؟

: من و نامجون تصمیم گرفتیم یک ماموریت بذاریم . یک نفر داخل عمارت پارک میشه و راجب خرید و فروش موادش اطلاعاتی کسب می کنه . می‌خواستیم نظر تو رو هم بدونیم .

: نظر من هم مثبته پدر ولی رابطه ی ما ‌و آقای پارک چطوره !؟

: اون ما دوست خودش می‌دونه . ما با هم تو صلحیم .

: حالا کی رو میخواین به این ماموریت بفرستین !؟

پدر و نامجون نگاهی به هم کردند که نامجون به حرف اومد ...

: شوگا



Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now