Part : 15

1.5K 214 37
                                    

شوگا به موقع خنجر رو پرتاب کرده بود ولی لحظه ی آخر تیر شلیک شد و الان بجای اینکه گلوله وسط سینش باشه تو رون پاش بود .
..............
دردی که داشت بهش اجازه نداد هوشیار باشه ، سرش گیج رفت و بعد سیاهی مطلق .
................

تهیونگ همینطور که شوگا تو بغلش بود ، در اتاق رو با لگد باز کرد و شوگا رو روی تخت گذاشت .

: چه اتفاقی افتاد !؟

: خودش رو انداخت جلوی جانگ کوک ، به پاش تیر خورد .

و به رون سمت چپ شوگا اشاره کرد .

جانگ کوک دم در وایساده بود .

تهیونگ نگاهی به بانیش انداخت ، رنگ پوستش عینهو گچ شده و با چشم های درشت ناشی از ترس به شوگا زل زده بود .

: هی بانی آروم باش .
تهیونگ سمتش رفت و با بغل کردنش سعی داشت ارومش کنه .

: بانی !؟ تا آقای سوکجین شوگا رو معاینه می‌کنه .....میخواستم بپرسم ، تونستی از اون برگه عکس بگیری !؟

جانگ کوک سرش رو به علامت تایید تکون داد و گوشی رو به تهیونگ داد .

: من میرم این رو حضوری تحویل پدر بدم . امنیت نداره که بخوام ارسالش کنم . تو مراقب شوگا باش من الان برمی‌گردم .

بوسه ای رو پیشونی بانیش گذاشت و از اتاق خارج شد .

: بیا کمکم کن شلوارش رو در بیاریم .

جانگ کوک سمت شوگا روی تخت رفت و آروم شلوارش رو کشید پایین .

: ددی ...

: نه بچه جون نباید الان بهوش میومدی !!

: ددی ...

: جانم کیتن !؟

: درد داره .

میدونست این اولین باره که شوگا تیر میخوره و با دردش آشنا نیست .

: می‌دونم کیتن .... تحمل کن .

: می‌خوام گلوله رو در بیارم ..... راستش شانس اوردی ! اگه گلوله چند سانتی متر این ور تر خورده بود ، به رگ اصلی پات میخورد و اون موقع بخاطر خونریزی در عرض شیش دیقه میمردی !

ولی با دیدن قیافه جانگ کوک از حرفش پشیمون شد .

: نه غلط کردم ... خدا نکنه .... اصلا دروغ گفتم .
و خودش رو با وسایل پزشکیش مشغول نشون داد .

جانگ کوک ، پزشکشون رو خیلی دوست داشت . از وقتی به این عمارت اومده بود ، جین اونجا بود و براش مثل یک برادر بزرگتر عمل میکرد . باهاش شوخی میکرد ، سر به سرش میذاشت و وقت هایی که ناراحت بود پشتش رو می گرفت و باهاش درددل میکرد .

: جانگ کوک !؟ کوکی !؟ هوی هپروت خان !!!!!

جانگ کوک نگاهش رو به جین داد .

جین با سر به شوگا اشاره کرد .

: می‌خوام گلوله رو در بیارم . زخمش عمیق نیست ولی چون اولین بارشه دردش براش زیاده .

جانگ کوک صورت شوگا رو به روی خودش برگردوند و به چشماش نگاه کرد .

: کیتن .... منو نگاه کن .

: ددی خیلی درد داره !؟

چرا باید دروغ می‌گفت !؟

: آره کیتن درد داره .

و همون لحظه جین گلوله رو بیرون کشید .

شوگا جیغی بخاطر دردش زد که با لبای جانگ کوک خفه شد . با دستاش محکم بازوی جانگ کوک رو چنگ زد و ناله های ریزش تو دهن جانگ کوک به صورت خفه ای شنیده میشدن .

: خب تموم شد .... دیدی درد نداشت !
جین با یه حالت سرخوشی گفت و به صورت پوکر جانگ کوک و صورت عرق کرده ی شوگا نگاه کرد .

: خب .... ببخشید ، مثل اینکه درد داشت ...... خب می‌دونید چندتا از این جیغ ها شنیدم تو زندگیم !؟ حاضرم قسم بخورم خود جانگ کوک یه ده باری بخاطر زخم هاش اینجا ناله میکرد .

: هیوووونگ !!!

: ببخشید .... ببخشید .

جین پارچه ی خونی رو از روی زخم شوگا برداشت و با فرو کردن سوزن بخیه تو گوشت پاش ، بخیه رو شروع کرد .

..........

: ارباب

: چه اتفاقی افتاده !؟
مرد همینطور که به نقاشی باستانی روی دیوار نگاه میکرد گفت .

: به عمارت حمله کرده بودن ، کل نگهبان ها مردن .

اخمی روی صورت مرد شکل گرفت .
: می‌دونی کار کیا بود !؟

: خیر ارباب همشون ماسک داشتن فقط اسم یکیشون رو شنیدم .

: کی !؟

: شوگا 

لبخندی روی لب های مرد شکل گرفت و زیر لب زمزمه کرد ...
: عمارت جانگ کوک .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now