Part : 93

639 99 46
                                    

: جیمین رفته دنبالش . نیازی نیست تو هم بری .
.......

: یونگی
شنید که کسی اسمش رو صدا زد ولی براش گنگ بود تا بفهمه کی

: یونگیی
و دوباره صداش زد . با بی حالی چشماش رو باز کرد

: هوف بیدار شو دیگه بچه

: وو
با بی جونی زمزمه کرد
نمیدونست کجاست یا اینجا چیکار می‌کنه .

زبونش رو سقف دهنش کشید و متوجه شد به آب نیاز داره ولی ذهنش برای چیدن کلمات یاریش نمی کردن .

: اخ
اولین چیزی که بعد از حس کردن درد شدیدی در سرش گفت .

کمی دیدش واضح شد و متوجه شد این اتاق با اتاق هایی که در زندان می‌دیده خیلی فرق داره
مدرن و البته پر از رنگ درست برخلاف زندان خاکستری و کثیفشون

: من ...
و سرفه ای کرد
: من کجام !؟

ناگهان چهره ی وو خنثی شد و آروم زمزمه کرد
: اتاق رییس
و بالافاصله در باز شد

مردی کت پوش با پاپیون قرمز رنگش وارد اتاق شد و لبخند دندون نمایی رو تحویل چشمای گیج یونگی داد .

: ممنونم وو . میتونی بری .
مرد گفت و وو با همون چهره ی خنثی اش به سمت خروجی اتاق رفت .

: متاسفم بچه گفتم وارد این بازی نشو .
وو با صدای آرومی گفت و از اتاق خارج شد

رییس زندان تک خنده ای کرد و نگاهش را به یونگی داد .
: خیلی کم پیش میاد که کسی بخواد نقشه ی فرار از زندان من بکشه آقای مین . راستش اصلا پیش نیومده . این اهانت بزرگی به من یعنی کیم سونگمین قدرتمند ترین مدیری که در طول تاریخ سمانگ این زندان رو مدیریت کرده است .

یونگی با حالت خسته ای سرش رو عقب انداخت و تازه متوجه شد به صندلی که روش نشسته بسته شده .
بخاطر ضربه ای که به سرش وارد شده ، زمزمه های مرد براش مثل وز وز مگس توی گوشش بود
مزاحم و رو اعصاب

: فهمیدی مین !؟

یونگی با همون حالت سرش رو پایین اورد و دوباره نگاه مرد کرد .
: اوه ببخشید داشتی حرف می‌زدی !؟ آخه من صدایی جز بیز بیز نشنیدم .
با حالت تمسخری گفت و پوزخندی روی لبش بوجود اومد

کیم سونگمین که حالا انگار عصبی شده بود به طرف یونگی هجوم برد و با گرفتن یقه اش ، سرش رو بالا آورد .
: من مضحکه ی تو نیستم که هر چی بخوای بهم بگی و بعدش بخندی .

: واقعا !؟ ولی من چیز دیگه ای جز یه دلقک وراج اینجا نمی‌بینم

رگ های دست مرد برجسته شده بود که نشان از عصبی شدنش میداد
نفس های سنگین و غضبناکش را رو صورت یونگی بیرون میداد و با خشم بهش زل زده بود .

: فکر نکن چون تونستی دو سه تا از نگهبانام رو بیهوش کنی میتونی از پس منم بر بیای . من بهت هیچ رحمی ندارم .

: اووف انگار رییس خیلی عصبانی شده . چطوره با یه پستونک ارومش کنیم !؟ هان !؟
و ناگهان حالت سردی به خودش گرفت که حتی سونگمین هم متوجه سرمایش شد
: اگه بخوام میتونم همین الان بکشمت . پس به نفعته که بازم کنی و بذاری برم .

مرد پوزخندی زد
: چطور میخوای از پس نگهبانام بربیای !؟ اون بیرون بیشتر از ده تن نگهبان آموزش دیده وایسادن

: قبلا از پسشون بر اومدم . ایندفعه برام آب خوردنه .
دروغ می گفت

: با این وضعت !؟
و دستی رو صورت یونگی کشید که باعث شد خون خشک شده ی صورتش رو حس کنه

حق با کیم بود
حتی اگه الان دستاش باز بود بعید میدونست میتونست تا محل فرار بدوئه . چه برسه به اینکه بخواد با ده تا نگهبان مبارزه کنه

: قبول میکنم
و بالاخره تسلیم شد 

: چی رو !؟
کیم با تعجب پرسید

: من تسلیم توئم

...

فیک قراره تا سر صد پارت نوشته بشه و بعدش تامام
پس به اخرای داستان نزدیکیم ⁦ಥ‿ಥ⁩

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now