...............................از شرکت اومد بیرون .
امروز یونگی یه جلسه برای درمان مازوخیسمش داشت پس باید زودتر می رفت دنبالش .رفت جایی که ماشینش رو پارک کرده بود .
ولی هر چی استارت می زد ماشین روشن نمی شد .: یعنی چی !؟
دوباره استارت زد .: لعنتی !
باید حتما عصر به تعمیرکار نشونش می داد .نگاه ساعتش کرد .
اه لعنت پنج دقیقه دیرش شده بود .
وقت نداشت به یدک کش زنگ بزنه .سریع دستش رو برای تاکسی بالا نگه داشت .
وقتی سوار شد آدرس دانشگاه یونگی رو به راننده گفت .باید یه فکری برای یونگی میکرد .
باید می فرستادش کلاس رانندگی و براش یه ماشین می گرفت .یونگی بهش گفته بلده با موتور برونه ولی میترسه بلایی سر خودش بیاره .
یعنی یونگی چه مدل ماشینی رو دوست داره !؟
یونگی هیچ وقت درباره ی ماشین مورد علاقه با جیمین حرف نزده بود.براش یه ماشین اسپورت جمع جور می گرفت . حالا هر رنگی که دوست داشت .
ماشین وایساد .
سرش رو بلند کرد ولی اینجا که دانشگاه یونگی نبود ، حتی نزدیکش هم نبود .: ببخشید آقا من آدرس دانشگاه رو بهتون دادم ولی ...
مرد اجازه نداد جیمین حرفش رو تموم کنه و از ماشین پیاده شد .
حالا که دقت می کرد راننده اون تاکسی ، ماسک داشت !؟
در سمت جیمین رو باز کرد و اونو با یقه از ماشین بیرون کشید .
: هی ولم کن .
مرد جیمین رو کشید و داخل یه گاراژ پرتش کرد .
جیمین تعادلش رو از دست داد و از پشت روی زمین افتاد .: اههخ روانی تو کدوم خری هستی دیگه !؟
مرد در گاراژ رو پایین کشید .
: نگو که من رو نمیشناسی !مرد روشو سمت جیمین کرد و ماسکش رو پایین کشید .
: یونگ هه !؟
جیمین با چشمای گشادش پرسید .: ازم چی می خوای !؟
: من !؟ هیچی . تو از برادر من چی می خوای !؟
: برادرت !؟
و پوزخندی زد .: تو از کجا میدونی برادرت هنوز زندست !؟ ها !؟
جیمین فریاد زد .: گه نخور من اونو کنار دانشگاهش دیدم .
یونگ هه متقابلاً فریاد زد و ادامه داد ...
: فک کردی نمی دونم اون بابای پس فطرتت ازم گرفتش !؟ حالا نوبت توئه که بوسیله یونگی ازم انتقام بگیری !؟گلوی جیمین رو گرفت و به دیوار کوبوندش .
: من نمیدونستم برادرم هنوز زندست تا وقتی که شنیدم اون پیش توئه . دوباره !!و مشتی به صورت جیمین زد .
جیمین خون تو دهنش رو تف کرد .
: اگه برات مهم بود میومدی دنبالش .: بیام دنبال جنازه ی برادرم بگردم !؟
داد زد و مشتی داخل شکم جیمین زد .جیمین رو دیوار سر خورد و روی زمین نشست .
: پس چرا یونگی هیچ حرفی از تو برام تو این چند سال نزده !؟: چی گفتی !؟
یونگ هه روشو به سمت جیمین کرد .جیمین پوزخندی زد .
: اون تورو یادش نمیاد . بیخودی زور نزن اههههههههحرف جیمین با گذاشته شدن پای یونگ هه روی عضوش به ناله تبدیل شد .
: اون دهن گشادت رو ببند ....
و روی سر جیمین خم شد .
: تو داری شستشوی مغزیش میدی وگرنه من تنها حامی اون بودم . از بچگی مراقبش بودم تا وقتی که اون بابای عنم منو فروخت .و با کفشش فشار بیشتری به عضوش وارد کرد .
: من فقط دو ماه پیشش نبودم و وقتی برگشتم دیدم اصلا خونه نمیاد و همش پیش توئه .جیمین به پای یونگ هه چنگ زد . ولی یونگ هه ادامه داد .
: توئم مثل اون بابای گوهتی ! من میدونم بابات اونو کشت من ...: اه چرا !؟ ..... چرا بابام می خواست از تو انتقام بگیره !؟
یونگ هه پوزخندی از روی نام باوری زد .
: یعنی میگی تو ننه ی خودت رو یادت نمیاد !؟: چی !؟ ولی .... من مادرم رو از بدو تولدم از دست دادم .
: اخی ... تو دیگه چه بدبختی هستی !؟ مادر تو یه هرزه تو بار بود و من اونو به بزرگترین دشمن بابات معرفی کردم و بعد بابات ...
یونگ هه با دستش به تفنگ ساخت و روی شقیقه اش گذاشت .
: بنگ ! نابود شد . کل پس اندازش رو از دست داد . میدونی ... کسی به غیر از بابات از اون مامان هرزت خبر نداشت چون رو آبروش تاثیر میذاشت .
: نهههه من مادرم یه زن پاک بود .
: آره یه مادر پاکدامن .
و هیستیریک به خنده افتاد .
: تو از منم بدبخت تری پارک جیمین .: چی می خوای !؟
جیمین بخاطر فشار پای یونگ هه رو عضوش به عرق کرده بود و نفس هاش تند تر شده بود .یونگ هه عمیق به چشم های جیمین نگاه کرد .
: برادرم رو .
![](https://img.wattpad.com/cover/232578691-288-k230349.jpg)
YOU ARE READING
Destiny |Minyoon| (Completed)
Fanfictionنام فن فیکشن : سرنوشت کاپل ها : تهکوکگی ، مینیون ، تهکوک ژانر : رمنس ، اکشن ، اسمات ، تریسام ، جنایی ، معمایی و روان گردان رده سنی : +۱۸ خلاصه : داستان درباره ی زندگی مین یونگی هست که چطور از کیتن لوس ددیاش تبدیل به یه قاتل تحت تعقیب پلیس میشه...