Part : 36

985 156 31
                                    


...............................

از شرکت اومد بیرون .
امروز یونگی یه جلسه برای درمان مازوخیسمش داشت پس باید زودتر می رفت دنبالش .

رفت جایی که ماشینش رو پارک کرده بود .
ولی هر چی استارت می زد ماشین روشن نمی شد .

: یعنی چی !؟
دوباره استارت زد .

: لعنتی !
باید حتما عصر به تعمیرکار نشونش می داد .

نگاه ساعتش کرد .
اه لعنت پنج دقیقه دیرش شده بود .
وقت نداشت به یدک کش زنگ بزنه .

سریع دستش رو برای تاکسی بالا نگه داشت .
وقتی سوار شد آدرس دانشگاه یونگی رو به راننده گفت .

باید یه فکری برای یونگی میکرد .
باید می فرستادش کلاس رانندگی و براش یه ماشین می گرفت .

یونگی بهش گفته بلده با موتور برونه ولی می‌ترسه بلایی سر خودش بیاره .

یعنی یونگی چه مدل ماشینی رو دوست داره !؟
یونگی هیچ وقت درباره ی ماشین مورد علاقه با جیمین حرف نزده بود.

براش یه ماشین اسپورت جمع جور می گرفت . حالا هر رنگی که دوست داشت .

ماشین وایساد .
سرش رو بلند کرد ولی اینجا که دانشگاه یونگی نبود ، حتی نزدیکش هم نبود ‌.

: ببخشید آقا من آدرس دانشگاه رو بهتون دادم ولی ...

مرد اجازه نداد جیمین حرفش رو تموم کنه و از ماشین پیاده شد .

حالا که دقت می کرد راننده اون تاکسی ، ماسک داشت !؟

در سمت جیمین رو باز کرد و اونو با یقه از ماشین بیرون کشید .

: هی ولم کن .

مرد جیمین رو کشید و داخل یه گاراژ پرتش کرد .
جیمین تعادلش رو از دست داد و از پشت روی زمین افتاد .

: اههخ روانی تو کدوم خری هستی دیگه !؟

مرد در گاراژ رو پایین کشید .
: نگو که من رو نمیشناسی !

مرد روشو سمت جیمین کرد و ماسکش رو پایین کشید .

: یونگ هه !؟
جیمین با چشمای گشادش پرسید .

: ازم چی می خوای !؟

: من !؟ هیچی . تو از برادر من چی می خوای !؟

: برادرت !؟
و پوزخندی زد .

: تو از کجا می‌دونی برادرت هنوز زندست !؟ ها !؟
جیمین فریاد زد .

: گه نخور من اونو کنار دانشگاهش دیدم .
یونگ هه متقابلاً فریاد زد و ادامه داد ...
: فک کردی نمی دونم اون بابای پس فطرتت ازم گرفتش !؟ حالا نوبت توئه که بوسیله یونگی ازم انتقام بگیری !؟

گلوی جیمین رو گرفت و به دیوار کوبوندش .
: من نمی‌دونستم برادرم هنوز زندست تا وقتی که شنیدم اون پیش توئه . دوباره !!

و مشتی به صورت جیمین زد .
جیمین خون تو دهنش رو تف کرد .
: اگه برات مهم بود میومدی دنبالش .

: بیام دنبال جنازه ی برادرم بگردم !؟
داد زد و مشتی داخل شکم جیمین زد .

جیمین رو دیوار سر خورد و روی زمین نشست .
: پس چرا یونگی هیچ حرفی از تو برام تو این چند سال نزده !؟

: چی گفتی !؟
یونگ هه روشو به سمت جیمین کرد .

جیمین پوزخندی زد .
: اون تورو یادش نمیاد . بیخودی زور نزن اهههههههه

حرف جیمین با گذاشته شدن پای یونگ هه روی عضوش به ناله تبدیل شد .
: اون دهن گشادت رو ببند ....
و روی سر جیمین خم شد .
: تو داری شستشوی مغزیش میدی وگرنه من تنها حامی اون بودم . از بچگی مراقبش بودم تا وقتی که اون بابای عنم منو فروخت .

و با کفشش فشار بیشتری به عضوش وارد کرد .
: من فقط دو ماه پیشش نبودم و وقتی برگشتم دیدم اصلا خونه نمیاد و همش پیش توئه .

جیمین به پای یونگ هه چنگ زد . ولی یونگ هه ادامه داد .
: توئم مثل اون بابای گوهتی ! من می‌دونم بابات اونو کشت من ...

: اه چرا !؟ ..... چرا بابام می خواست از تو انتقام بگیره !؟

یونگ هه پوزخندی از روی نام باوری زد .
: یعنی میگی تو ننه ی خودت رو یادت نمیاد !؟

: چی !؟ ولی .... من مادرم رو از بدو تولدم از دست دادم .

: اخی ... تو دیگه چه بدبختی هستی !؟ مادر تو یه هرزه تو بار بود و من اونو به بزرگترین دشمن بابات معرفی کردم و بعد بابات ...

یونگ هه با دستش به تفنگ ساخت و روی شقیقه اش گذاشت .

: بنگ ! نابود شد . کل پس اندازش رو از دست داد . می‌دونی ... کسی به غیر از بابات از اون مامان هرزت خبر نداشت چون رو آبروش تاثیر میذاشت .

: نهههه من مادرم یه زن پاک بود .

: آره یه مادر پاکدامن .
و هیستیریک به خنده افتاد .
: تو از منم بدبخت تری پارک جیمین .

: چی می خوای !؟
جیمین بخاطر فشار پای یونگ هه رو عضوش به عرق کرده بود و نفس هاش تند تر شده بود .

یونگ هه عمیق به چشم های جیمین نگاه کرد .
: برادرم رو .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now