: تو چیکار کردی جانگ کوک !؟
: من ... یونگی رو فرستادم . اون قراره نجاتت بده .
..............فلش بک :
: منظورت چیه !؟
یونگی به آرومی زمزمه کرد و نگاهش رو به جانگ کوک دوخت .: منظورم واضحه یونگی .... میخوام وارد زندان بشی و تهیونگ رو فراری بدی . من باهات در ارتباطم و میتونم بعضی چیزا رو از بیرون کنترل کنم ولی نه همه چیز رو .
: من .... من مطمئنم نیستم ددی . اگه نتونم چی !؟ اگه موفق نشم ؟!
سکوت جانگ کوک چیزی بود که انتظارش رو نداشت . با نگرانی منتظر واکنشش بود .
: شکسته نفسی و زیر سوال بردن تواناییات چیزی هست که انگار داری به من توهین می کنی ! ..... من معلمت بودم ، تمام تمرینات و حرکاتت رو زیر نظر داشتم و اصلاحشون میکردم . من تورو بوجود آوردم شوگا ! من مین یونگی رو به شوگا تبدیل کردم .
با تک تک جملاتش با سردی به چشمای یونگی نگاه می کرد .
: پس زیر سوال بردن خودت فقط اهانت به منه . من میدونم تو موفق میشی . من به چیزی که بوجود اوردم ایمان دارم .
: باشه . من میتونم .
: بهتر شد و در ضمن ...
جانگ کوک به آرومی گفت و صورتش رو نزدیک صورت یونگی برد .
: مراقب خودت باش .
و بوسه ی آرومی روی لبای یونگی گذاشت .
: تو هم برام با ارزشی .: بله ددی .
روی لبای جانگ کوک به ارومی زمزمه کرد .: تا وقتی که توی بازداشتگاه هستی شرایط رو جوری قرار میدم تا به زندان سمانگ (somang) منتقل بشی . قول میدم اتفاق بدی برات نیفته .
: میدونم ددی .
جانگ کوک لبخندی زد و روی صندلی نشست .
: امروز صبح دادگاه تهیونگ رو بدون حضور من برگذار کردن و به حبس ابد محکوم شد . چند ساعت پیش منتقل شد به سمانگ . به احتمال زیاد تو هم تا روز دیگه بهش می پیوندی .
: بله ددی .
: میدونم بخاطر جیمین ناراحتی .
: آره خیلی زیاد .
: جیمین گم شده .
: چی !؟
با سرعت سرش رو بالا اورد: تو راه از آمبولانس فرار کرد و دیگه دیده نشد . هوسوک چند نفر رو فرستاده دنبالش .
: این چطور ممکنه !؟ جیمین تو دستای خودم مرد . دیدم بدنش سرد شد . دیدم نبضش متوقف شد !
: مثل اینکه مرگ موقتی داشته و یه چیز دیگه ...
جانگ کوک روی میز خم شد و تن صداش رو پایین اورد .
:تو قرار نیست اینو بدونی یونگی ! هوسوک گفت بهت نگم ولی تو به روحیه نیاز داری و حالا جیمین یجایی اون بیرون داره راه میره .: پس چرا نمیاد پیشم !؟
با ناامیدی زمزمه کرد و سرش رو پایین انداخت .: هیچکس نمیدونه . ما حتی نمیدونیم جیمین هنوز زندست یا اون بیرون جون داده .
: هوم
: خب دیگه بهتره من برم . از بیمارستان فرار کردم و اینجا موندنم خطر داره . همین الان هم بخاطر جرم تهیونگ تحت نظرم . میتونم اون مرتیکه های عوضی رو که هرجایی میرم ، دنبالم میان حس کنم.
: پس زیاد نمیتونیم هم رو ببینیم .
: نه اونجوری چون اون احمقا خیلی ضایعن . زود باور و گیجن .
: یا شاید هم تعقیب کردن تو کار هرکسی نیست .
یونگی با لبخند ریزی اینو گفت .: درسته هرکسی نمیتونه و دیگه ...
جانگ کوک بلند شد و ماسکش رو روی صورتش گذاشت .
: من باید برم ، موفق باشی شوگا . هوات رو دارم کیتن .: ممنون ددی .
حالا که میدونست قرار نیست جیمین زیر خروار ها خاک بره ، لبخند کوچکی روی لبای خشکیدش بوجود اومد .............
سمانگ :
همچین زندانی در کره ی جنوبی وجود داره ولی بیشتر شبیه یه کمپ اصلاح تربیته .
من از اسمش استفاده کردم ولی شرایط داخلش با مال تو فیک تفاوت های زیادی داره .
این زندان من در آوردی هست و من فقط از اسم سمانگ استفاده کردم 😊
امیدوارم سو تفاهم نشه .
YOU ARE READING
Destiny |Minyoon| (Completed)
Fanfictionنام فن فیکشن : سرنوشت کاپل ها : تهکوکگی ، مینیون ، تهکوک ژانر : رمنس ، اکشن ، اسمات ، تریسام ، جنایی ، معمایی و روان گردان رده سنی : +۱۸ خلاصه : داستان درباره ی زندگی مین یونگی هست که چطور از کیتن لوس ددیاش تبدیل به یه قاتل تحت تعقیب پلیس میشه...