Part : 65

713 121 39
                                    

: تو چیکار کردی جانگ کوک !؟

: من ... یونگی رو فرستادم . اون قراره نجاتت بده .
..............

فلش بک :

: منظورت چیه !؟
یونگی به آرومی زمزمه کرد و نگاهش رو به جانگ کوک دوخت .

: منظورم واضحه یونگی .... می‌خوام وارد زندان  بشی و تهیونگ رو فراری بدی . من باهات در ارتباطم و میتونم بعضی چیزا رو از بیرون کنترل کنم ولی نه همه چیز  رو .

: من .... من مطمئنم نیستم ددی . اگه نتونم چی !؟ اگه موفق نشم ؟!

سکوت جانگ کوک چیزی بود که انتظارش رو نداشت . با نگرانی منتظر واکنشش بود .

: شکسته نفسی و زیر سوال بردن تواناییات چیزی هست که انگار داری به من توهین می کنی ! ..... من معلمت بودم ، تمام تمرینات و حرکاتت رو زیر نظر داشتم و اصلاحشون میکردم . من تورو بوجود آوردم شوگا ! من مین یونگی رو به شوگا تبدیل کردم .

با تک تک جملاتش با سردی به چشمای یونگی نگاه می کرد .

: پس زیر سوال بردن خودت فقط اهانت به منه . من می‌دونم تو موفق میشی . من به چیزی که بوجود اوردم ایمان دارم .

: باشه . من میتونم .

: بهتر شد و در ضمن ...
جانگ کوک به آرومی گفت و صورتش رو نزدیک صورت یونگی برد .
: مراقب خودت باش .
و بوسه ی آرومی روی لبای یونگی گذاشت .
: تو هم برام با ارزشی .

: بله ددی .
روی لبای جانگ کوک به ارومی زمزمه کرد .

: تا وقتی که توی بازداشتگاه هستی شرایط رو جوری قرار میدم تا به زندان سمانگ (somang) منتقل بشی . قول میدم اتفاق بدی برات نیفته .

: می‌دونم ددی .

جانگ کوک لبخندی زد و روی صندلی نشست .

: امروز صبح دادگاه تهیونگ رو بدون حضور من برگذار کردن و به حبس ابد محکوم شد . چند ساعت پیش منتقل شد به سمانگ . به احتمال زیاد تو هم تا روز دیگه بهش می پیوندی .

: بله ددی .

: می‌دونم بخاطر جیمین ناراحتی .

: آره خیلی زیاد .

: جیمین گم شده .

: چی !؟
با سرعت سرش رو بالا اورد

: تو راه از آمبولانس فرار کرد و دیگه دیده نشد . هوسوک چند نفر رو فرستاده دنبالش .

: این چطور ممکنه !؟ جیمین تو دستای خودم مرد . دیدم بدنش سرد شد . دیدم نبضش متوقف شد !

: مثل اینکه مرگ موقتی داشته و یه چیز دیگه ...
جانگ کوک روی میز خم شد و تن صداش رو پایین اورد .
:تو قرار نیست اینو بدونی یونگی ! هوسوک گفت بهت نگم ولی تو به روحیه نیاز داری و حالا جیمین یجایی اون بیرون داره راه میره .

: پس چرا نمیاد پیشم !؟
با ناامیدی زمزمه کرد و سرش رو پایین انداخت .

: هیچکس نمیدونه . ما حتی نمی‌دونیم جیمین هنوز زندست یا اون بیرون جون داده .

: هوم

: خب دیگه بهتره من برم . از بیمارستان فرار کردم و اینجا موندنم خطر داره . همین الان هم بخاطر جرم تهیونگ تحت نظرم . میتونم اون مرتیکه های عوضی رو که هرجایی میرم ، دنبالم میان حس کنم.

: پس زیاد نمی‌تونیم هم رو ببینیم .

: نه اونجوری چون اون احمقا خیلی ضایعن . زود باور و گیجن .

: یا شاید هم تعقیب کردن تو کار هرکسی نیست .
یونگی با لبخند ریزی اینو گفت .

: درسته هرکسی نمیتونه و دیگه ...
جانگ کوک بلند شد و ماسکش رو روی صورتش گذاشت .
: من باید برم ، موفق باشی شوگا . هوات رو دارم کیتن .

: ممنون ددی .
حالا که میدونست قرار نیست جیمین زیر خروار ها خاک بره ، لبخند کوچکی روی لبای خشکیدش بوجود اومد .

............
سمانگ :
همچین زندانی در کره ی جنوبی وجود داره ولی بیشتر شبیه یه کمپ اصلاح تربیته .
من از اسمش استفاده کردم ولی شرایط داخلش با مال تو فیک تفاوت های زیادی داره .
این زندان من در آوردی هست و من فقط از اسم سمانگ استفاده کردم 😊
امیدوارم سو تفاهم نشه .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now