: حالا می خوام تورو هم مثل خودم بکنم .
......................( جانگ هوسوک )
سرم رو بالا آوردم و به دکتر روبروم زل زدم .
: آقای چو ؟! لطفا .... من نمی خوام مریضتون رو الان ببرم بازداشتگاه .: نه افسر جانگ . من نمیتونم اجازه بدم که شما با جئون جانگ کوک ملاقات داشته باشید !
: ولی خود جانگ کوک بهم زنگ زد و گفت کار مهمی داره !
: ایشون گفتن فقط یه تماس میگیرن . نگفتن میخوان پای پلیس رو به این بیمارستان باز کنن .
عصبی شدم و محکم روی میز کوبوندم .
: من باید جانگ کوک رو الان ببینم . خودشون گفتن مسئله مرگ زندگی هست . اگه الان اجازه ندی من برم داخل اون اتاق کوفتی باید از اون سابقه پاکت خدافظی کنی !!روی میز خم شدم و ابرویی بالا انداختم .
: و همین الانم باید ببینمش .دکتر اخمی کرد و بهم زل زد .
میدونستم نمیتونم تهدیدم رو عملی کنم ولی باز امتحان کردنش ضرری نداشت .: خب پس آقای چو من برگردم به اداره ی پلیس و گزارش بدم که شما ....
: قبوله !
آقای چو درحالی که صورتش از خشم قرمز شده بود ، گفت و پلکاش رو روی هم فشار داد .
: امیدوارم رو اعصاب مریض تاثیر بدی ندارید چون ایشون تو موقعیت حساسی هستن .نیشخندی زدم و سمت در خروجی رفتم .
: حتما آقای چو .....نگران نباشید .بعد از آماده و استریل شدن برای ورود به اتاق جانگ کوک ، شنودم رو کار انداختم و وارد اتاق شدم .
محض احتیاط شاید به دردمون خورد .: آقای جئون جانگ کوک .
با صدای بلندی گفتم و بهش نگاه کردم .با اون پوست روشنش لای ملافه های سفید بیمارستان شبیه یه عروسک خوابیده بود .
حتی منم به زیباییش اعتراف کردم ولی موضوع چیز دیگه ایه .
وقتی به اداره زنگ زد و گفت با من یه کار شخصی داره ، یکم تعجب کردم ولی از تن صداش میشد فهمید که نگران چیزیه .آروم چشماش رو باز کرد و سرش رو به سمتم چرخوند .
: آقای جانگ .: من برای چه موضوعی اینجام !؟
آروم و محتاط پرسیدم . نمی خواستم این موقعیت خوب رو از دست بدم .: مین یونگی و پارک جیمین .
گفت و نگاهش پر از نگرانی شد .
: از دیشب تا حالا خبری ازشون نیست .: من پرستار بچه نیستم که مراقب اونا باشم !
اون از من چه انتظاری داره !؟: نه ...
نگاهش پر از ترس شد
: دیشب یکی از نگهبان های عمارت پارک اومد اینجا و گفت پارک جیمین قرار بود حداکثر تا ساعت ده شب خونه باشه ولی خبری ازش نشده و همینطور مین یونگی دیشب به این آدرس رفته و دیگه برنگشته ....
و کاغذ حاوی آدرس رو به دست هوسوک داد .نگاهی به کاغذ انداخت و با جمله ی روش ، ابروهایش بالا پریدن .
« برای نجات جون خودت ، ساعت ۱۰ امشب به آدرس پشت کاغذ بیا و در ضمن خنجر فراموش نشه»
کاغذ رو چرخوند و نگاهی به آدرس انداخت .: لطفا پیگیرشون شو .
جانگ کوک زمزمه کرد و هوسوک نگاهش رو بهش داد .
: من ....هرچقدر پول بخوای بهت میدم ولی فقط پیداشون کن چون فقط به تو اعتماد دارم .: چرا به من اعتماد داری !؟
هوسوک پر از تحکم پرسید و نگاه سردش رو به جانگ کوک داد .: جیمین راجبت بهم گفته و در ضمن ....
جانگ کوک نفس عمیقی کشید و ادامه داد ...
: ممکنه کار مین یونگ هه باشه ... میدونم دنبالشی !هوسوک با همون نگاه سرد به جانگ کوک زل زده بود ولی انگار فکرش مشغول بود .
: جانگ من ...: قبول میکنم .
هوسوک وسط حرف جانگ کوک پرید و جانگ کوک لبخند محوی بهش زد .
: مرسی من برات ...: چیزی ازت نمی خوام ...البته فعلا
هوسوک شونه ای بالا انداخت و به سمت در رفت .: آقای جانگ .
جانگ کوک به سرعت گفت و با نگاه منتظر هوسوک روبرو شد .
: کیم تهیونگ ...: حالش خوبه و تا حال فعلی شما داخل بازداشتگاه می مونن .
و از اتاق خارج شد .: اوه
تنها چیزی بود که بعد از رفتن هوسوک به زبون اورد و به قلب منتظرش چنگی انداخت .
: اون قول داد که برگرده .
YOU ARE READING
Destiny |Minyoon| (Completed)
Fanfictionنام فن فیکشن : سرنوشت کاپل ها : تهکوکگی ، مینیون ، تهکوک ژانر : رمنس ، اکشن ، اسمات ، تریسام ، جنایی ، معمایی و روان گردان رده سنی : +۱۸ خلاصه : داستان درباره ی زندگی مین یونگی هست که چطور از کیتن لوس ددیاش تبدیل به یه قاتل تحت تعقیب پلیس میشه...