Part : 56

686 118 18
                                    

: حالا می خوام تورو هم مثل خودم بکنم .
......................

( جانگ هوسوک )

سرم رو بالا آوردم و به دکتر روبروم زل زدم .
: آقای چو ؟! لطفا .... من نمی خوام مریضتون رو الان ببرم بازداشتگاه .

: نه افسر جانگ . من نمیتونم اجازه بدم که شما با جئون جانگ کوک ملاقات داشته باشید !

: ولی خود جانگ کوک بهم زنگ زد و گفت کار مهمی داره !

: ایشون گفتن فقط یه تماس میگیرن . نگفتن میخوان پای پلیس رو به این بیمارستان باز کنن .

عصبی شدم و محکم روی میز کوبوندم .
: من باید جانگ کوک رو الان ببینم . خودشون گفتن مسئله مرگ زندگی هست . اگه الان اجازه ندی من برم داخل اون اتاق کوفتی باید از اون سابقه پاکت خدافظی کنی !!

روی میز خم شدم و ابرویی بالا انداختم .
: و همین الانم باید ببینمش .

دکتر اخمی کرد و بهم زل زد .
میدونستم نمیتونم تهدیدم رو عملی کنم ولی باز امتحان کردنش ضرری نداشت .

: خب پس آقای چو من برگردم به اداره ی پلیس و گزارش بدم که شما ....

: قبوله !
آقای چو درحالی که صورتش از خشم قرمز شده بود ، گفت و پلکاش رو روی هم فشار داد .
: امیدوارم رو اعصاب مریض تاثیر بدی ندارید چون ایشون تو موقعیت حساسی هستن .

نیشخندی زدم و سمت در خروجی رفتم .
: حتما آقای چو .....نگران نباشید .

بعد از آماده و استریل شدن برای ورود به اتاق جانگ کوک ، شنودم رو کار انداختم و وارد اتاق شدم .
محض احتیاط شاید به دردمون خورد .

: آقای جئون جانگ کوک .
با صدای بلندی گفتم و بهش نگاه کردم .

با اون پوست روشنش لای ملافه های سفید بیمارستان شبیه یه عروسک خوابیده بود ‌.
حتی منم به زیباییش اعتراف کردم ولی موضوع چیز دیگه ایه .
وقتی به اداره زنگ زد و گفت با من یه کار شخصی داره ، یکم تعجب کردم ولی از تن صداش میشد فهمید که نگران چیزیه .

آروم چشماش رو باز کرد و سرش رو به سمتم چرخوند .
: آقای جانگ .

: من برای چه موضوعی اینجام !؟
آروم و محتاط پرسیدم . نمی خواستم این موقعیت خوب رو از دست بدم .

: مین یونگی و پارک جیمین .
گفت و نگاهش پر از نگرانی شد .
: از دیشب تا حالا خبری ازشون نیست .

: من پرستار بچه نیستم که مراقب اونا باشم !
اون از من چه انتظاری داره !؟

: نه ...
نگاهش پر از ترس شد
: دیشب یکی از نگهبان های عمارت پارک اومد اینجا و گفت پارک جیمین قرار بود حداکثر تا ساعت ده شب خونه باشه ولی خبری ازش نشده و همینطور مین یونگی دیشب به این آدرس رفته و دیگه برنگشته ....
و کاغذ حاوی آدرس رو به دست هوسوک داد .

نگاهی به کاغذ انداخت و با جمله ی روش ، ابروهایش بالا پریدن .
« برای نجات جون خودت ، ساعت ۱۰ امشب به آدرس پشت کاغذ بیا و در ضمن خنجر فراموش نشه»
کاغذ رو چرخوند و نگاهی به آدرس انداخت .

: لطفا پیگیرشون شو .
جانگ کوک زمزمه کرد و هوسوک نگاهش رو بهش داد .
: من ....هرچقدر پول بخوای بهت میدم ولی فقط پیداشون کن چون فقط به تو اعتماد دارم .

: چرا به من اعتماد داری !؟
هوسوک پر از تحکم پرسید و نگاه سردش رو به جانگ کوک داد .

: جیمین راجبت بهم گفته و در ضمن ....
جانگ کوک نفس عمیقی کشید و ادامه داد ...
: ممکنه کار مین یونگ هه باشه ... می‌دونم دنبالشی !

هوسوک با همون نگاه سرد به جانگ کوک زل زده بود ولی انگار فکرش مشغول بود .
: جانگ من ...

: قبول میکنم .
هوسوک وسط حرف جانگ کوک پرید و جانگ کوک لبخند محوی بهش زد .
: مرسی من برات ...

: چیزی ازت نمی خوام ...البته فعلا
هوسوک شونه ای بالا انداخت و به سمت در رفت .

: آقای جانگ .
جانگ کوک به سرعت گفت و با نگاه منتظر هوسوک روبرو شد .
: کیم تهیونگ ...

: حالش خوبه و تا حال فعلی شما داخل بازداشتگاه می مونن .
و از اتاق خارج شد .

: اوه
تنها چیزی بود که بعد از رفتن هوسوک به زبون اورد و به قلب منتظرش چنگی انداخت .
: اون قول داد که برگرده .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now