Part : 30(آغاز فصل دو: همخون)

1.2K 180 16
                                    

..................................

یه هفته بعد :

بالاخره جانگ کوک از بیمارستان مرخص شد ولی بخاطر بدن دردی که داشت کمی کلافه بود .

همینطور که دکمه های پیراهنش رو می بست تهیونگ سمتش اومد .

: بانی ، دکتر گفت بخاطر دو ماه بی تحرکی که داشتی شاید نتونی درست راه بری . می خوای کمکت کنم ؟!

: عاممم فک نکنم ، میتونم راه برم .
بلند شد ولی پاهاش سوزن سوزنی شد و برای حفظ تعادلش شونه ی تهیونگ رو گرفت .

: بذار کمکت کنم .
تهیونگ دست جانگ کوک رو دور گردنش انداخت و باهم به سمت پذیرش بیمارستان حرکت کردن .

بعد از انجام کار های بیمارستان مستقیم به سمت عمارت رفتن .

وقتی جانگ کوک وارد اتاق خوابشون شد نفس عمیقی کشید .

: هنوزم همونجوریه !

: خب ... من اصلا به عمارت برنگشتم ، فقط چند تا خدمت کار فرستادم تا اینجا رو تمیز نگه دارن .

تهیونگ وارد اتاق شد و وسایل رو روی تخت گذاشت .

جانگ کوک با تعجب به سمتش برگشت .
: یعنی این دوماه اصلا به خونه نیومدی !؟

: نه .... فقط برای حموم میومدم و یه بارم برای اینکه بفرستم شوگا رو پیدا کنن .

جانگ کوک سمتش رفت و دستش رو دور گردنش انداخت .

: ببخشید ، این دو ماه خیلی اذیت شدی !
و بوسه ی سطحی به لبای تهیونگ زد .

تهیونگ لبخندی زد و بوسه رو عمیق تر کرد .
: اگر این جایزمه !!! .....پس ارزشش رو داشت .
روی لب های جانگ کوک زمزمه کرد .

: من همیشه برای توئم ، تهیونگ ‌ .

: می‌دونم بانی ......راستی یونگی با جیمین رو برای شام دعوت کردم . یه جشن کوچولو هم بخاطر مرخص شدن نو هم بخاطر دانشگاه رفتن کیتن میگیریم .

: اوه خوبه نه نه عالیه .
و لبخند گنده ای کرد .

: بانی خودمی .
تهیونگ کمرش رو گرفت و رو تخت خوابوندش .

: راستی ته .... چطوری شوگا رو پیدا کردی !؟

: خب ..... همون روزی که بهم گفتن تو رفتی تو کما من یه تیم برداشتم و به عمارت جیمین نفوذ کردم .
شوگا اونجا بود . من بخاطر تو یکم با جیمین تند برخورد کردم ......

: تند !؟ من حدس میزنم اگه بخاطر شوگا نبود الان باید دسته گل رو سر قبرش می بردم ‌.

تهیونگ تک خنده ای کرد .
: آره بانی درسته ...... شوگا جلوم رو گرفت و وقتی آروم تر شدم همه چی رو برام تعریف کرد . منم بهش گفتم چه بلایی سر تو اومده اونم هر روز میومد بهت سر می‌زد .

: اون کیتن خودمه .

: تو هم مال منی .
و بوسه ای روی سر جانگ کوک گذاشت .

............................

سر میز شام نشسته بودن ‌.
همه چی خوب و آروم بود .

جیمین و جانگ کوک داشتن برای همدیگه با چشم خط نشون می کشیدن و شوگا هم برای تهیونگ با ذوق از اتفاقات امروزش می گفت .

بعد از شام تصمیم گرفتن با کیک جشنشون یکم مشروب بخورن .

: ددی منم می‌خوام .
شوگا لیوانش رو سمت تهیونگ گرفت .

: نه ... فردا کلاس داری !
تهیونگ با بی‌خیالی گفت و رفت بقیه لیوان هارو پر کنه .

: ددیییییی ! لطفا !!!

: نه !
خیلی محکم و قاطع گفت .

: کلا دوبار تو زندگیم فرصت داشتم مست کنم بار اولش رو که شماها گفتین به سن قانونی نرسیدم الانم میگین فردا کلاس دارم .

: کیتن بخاطر خودته ! تو که نمی خوای روز اول کلاسات مست باشی !؟
جانگ کوک با مهربونیت گفت .

: نه ددی
و مثل افسرده ها یه گوشه کز کرد .

: یونگ بیا بریم بخوابیم .
جیمین گفت و دستش رو به سمت یونگی دراز کرد .

یونگی با جیمین به سمت اتاق خواب رفتن .

: بیا پیش هم بخوابیم .
جیمین دستاش رو باز کرد و منتظر شد یونگی بپره تو بغلش .

: نه

: جانم !!؟

: گفتم نه
و یه لبخند شیطانی زد .

: پس چیکار کنم بیای پیشم بخوابی !؟

: منو بگیری
و شروع کرد به فرار کردن

: یاااااااا دو بار افتادم دنبالت بهت مزه داده هااااا

یونگی از تو اتاق بیرون اومد و پشت سرش رو نگاه کرد که ببینه جیمین کجاست ولی خبری ازش نبود .

: کجا رو نگاه می‌کنی !؟
جیمین از جلوش ظاهر شد .

: هیییییعع

جیمین شوگا رو روی کولش انداخت و به سمت اتاق بردش .

: هی قبول نیست !

جیمین ضربه ای به باسنش زد .

: حرف اضافی نباشه ! اگه فردا کلاس نداشتی ادبت می کردم که دیگه به من نه نگی !

: ببخشید .
با صدای ریزی گفت .

: پسر خوب .
و شوگا رو پرت کرد رو تخت و روش خیمه زد .

شوگا خندید و برای چند دقیقه به چشمای هم زل زدن ‌.

: دوست دارم یونگی

: من بیشتر

دستش رو دور گردن جیمین انداخت و مشغول بوسیدن لب های همدیگه شدن .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now