..................................
یه هفته بعد :
بالاخره جانگ کوک از بیمارستان مرخص شد ولی بخاطر بدن دردی که داشت کمی کلافه بود .
همینطور که دکمه های پیراهنش رو می بست تهیونگ سمتش اومد .
: بانی ، دکتر گفت بخاطر دو ماه بی تحرکی که داشتی شاید نتونی درست راه بری . می خوای کمکت کنم ؟!
: عاممم فک نکنم ، میتونم راه برم .
بلند شد ولی پاهاش سوزن سوزنی شد و برای حفظ تعادلش شونه ی تهیونگ رو گرفت .: بذار کمکت کنم .
تهیونگ دست جانگ کوک رو دور گردنش انداخت و باهم به سمت پذیرش بیمارستان حرکت کردن .بعد از انجام کار های بیمارستان مستقیم به سمت عمارت رفتن .
وقتی جانگ کوک وارد اتاق خوابشون شد نفس عمیقی کشید .
: هنوزم همونجوریه !
: خب ... من اصلا به عمارت برنگشتم ، فقط چند تا خدمت کار فرستادم تا اینجا رو تمیز نگه دارن .
تهیونگ وارد اتاق شد و وسایل رو روی تخت گذاشت .
جانگ کوک با تعجب به سمتش برگشت .
: یعنی این دوماه اصلا به خونه نیومدی !؟: نه .... فقط برای حموم میومدم و یه بارم برای اینکه بفرستم شوگا رو پیدا کنن .
جانگ کوک سمتش رفت و دستش رو دور گردنش انداخت .
: ببخشید ، این دو ماه خیلی اذیت شدی !
و بوسه ی سطحی به لبای تهیونگ زد .تهیونگ لبخندی زد و بوسه رو عمیق تر کرد .
: اگر این جایزمه !!! .....پس ارزشش رو داشت .
روی لب های جانگ کوک زمزمه کرد .: من همیشه برای توئم ، تهیونگ .
: میدونم بانی ......راستی یونگی با جیمین رو برای شام دعوت کردم . یه جشن کوچولو هم بخاطر مرخص شدن نو هم بخاطر دانشگاه رفتن کیتن میگیریم .
: اوه خوبه نه نه عالیه .
و لبخند گنده ای کرد .: بانی خودمی .
تهیونگ کمرش رو گرفت و رو تخت خوابوندش .: راستی ته .... چطوری شوگا رو پیدا کردی !؟
: خب ..... همون روزی که بهم گفتن تو رفتی تو کما من یه تیم برداشتم و به عمارت جیمین نفوذ کردم .
شوگا اونجا بود . من بخاطر تو یکم با جیمین تند برخورد کردم ......: تند !؟ من حدس میزنم اگه بخاطر شوگا نبود الان باید دسته گل رو سر قبرش می بردم .
تهیونگ تک خنده ای کرد .
: آره بانی درسته ...... شوگا جلوم رو گرفت و وقتی آروم تر شدم همه چی رو برام تعریف کرد . منم بهش گفتم چه بلایی سر تو اومده اونم هر روز میومد بهت سر میزد .: اون کیتن خودمه .
: تو هم مال منی .
و بوسه ای روی سر جانگ کوک گذاشت .............................
سر میز شام نشسته بودن .
همه چی خوب و آروم بود .جیمین و جانگ کوک داشتن برای همدیگه با چشم خط نشون می کشیدن و شوگا هم برای تهیونگ با ذوق از اتفاقات امروزش می گفت .
بعد از شام تصمیم گرفتن با کیک جشنشون یکم مشروب بخورن .
: ددی منم میخوام .
شوگا لیوانش رو سمت تهیونگ گرفت .: نه ... فردا کلاس داری !
تهیونگ با بیخیالی گفت و رفت بقیه لیوان هارو پر کنه .: ددیییییی ! لطفا !!!
: نه !
خیلی محکم و قاطع گفت .: کلا دوبار تو زندگیم فرصت داشتم مست کنم بار اولش رو که شماها گفتین به سن قانونی نرسیدم الانم میگین فردا کلاس دارم .
: کیتن بخاطر خودته ! تو که نمی خوای روز اول کلاسات مست باشی !؟
جانگ کوک با مهربونیت گفت .: نه ددی
و مثل افسرده ها یه گوشه کز کرد .: یونگ بیا بریم بخوابیم .
جیمین گفت و دستش رو به سمت یونگی دراز کرد .یونگی با جیمین به سمت اتاق خواب رفتن .
: بیا پیش هم بخوابیم .
جیمین دستاش رو باز کرد و منتظر شد یونگی بپره تو بغلش .: نه
: جانم !!؟
: گفتم نه
و یه لبخند شیطانی زد .: پس چیکار کنم بیای پیشم بخوابی !؟
: منو بگیری
و شروع کرد به فرار کردن: یاااااااا دو بار افتادم دنبالت بهت مزه داده هااااا
یونگی از تو اتاق بیرون اومد و پشت سرش رو نگاه کرد که ببینه جیمین کجاست ولی خبری ازش نبود .
: کجا رو نگاه میکنی !؟
جیمین از جلوش ظاهر شد .: هیییییعع
جیمین شوگا رو روی کولش انداخت و به سمت اتاق بردش .
: هی قبول نیست !
جیمین ضربه ای به باسنش زد .
: حرف اضافی نباشه ! اگه فردا کلاس نداشتی ادبت می کردم که دیگه به من نه نگی !
: ببخشید .
با صدای ریزی گفت .: پسر خوب .
و شوگا رو پرت کرد رو تخت و روش خیمه زد .شوگا خندید و برای چند دقیقه به چشمای هم زل زدن .
: دوست دارم یونگی
: من بیشتر
دستش رو دور گردن جیمین انداخت و مشغول بوسیدن لب های همدیگه شدن .
YOU ARE READING
Destiny |Minyoon| (Completed)
Fanfictionنام فن فیکشن : سرنوشت کاپل ها : تهکوکگی ، مینیون ، تهکوک ژانر : رمنس ، اکشن ، اسمات ، تریسام ، جنایی ، معمایی و روان گردان رده سنی : +۱۸ خلاصه : داستان درباره ی زندگی مین یونگی هست که چطور از کیتن لوس ددیاش تبدیل به یه قاتل تحت تعقیب پلیس میشه...