Part : 88

604 104 38
                                    

: چه باشی چه نباشی دوروز دیگه ساعت نه نیم شب یه ماشین اون بیرون منتظرمون هست تا بریم وگرنه دیرتر از نه نیم میره اونم بدون ما .
.........

دوری ازش داشت طاقتش رو به سر میوورد
دلش براش تنگ شده
برای نگاهش
برای لبخندش
برای وجود گرمش

یونگی براش شیرین تر از هر عسلی بود
شیرینی که هیچ وقت گلوش رو نمیزد

یونگی برای جیمین مثل بال پرنده بود
مثل آب برای گل

دوری ازش براش جهنم به پا می کرد
مثل سه سال پیش که یونگی رو جلوی چشماش از دست داد
همون روزی که میخواست عشقش به یونگی رو ثابت کنه
اما سرنوشت راهی رو جلوی پاش گذاشت که جیمین هیچ وقت قبولش نمی کرد...
رها کردن یونگی !

از دست دادنش یه مدت سه سال جیمین رو به گلی یخ زده تبدیل کرده بود
جیمین بدون یونگی ، شبی بدون طلوع بود
تاریک و سرد

ولی وقتی از وجودش خبردار شد
وقتی چشم های تیله ایش رو دید
وقتی لمس لب های یونگی رو روی لب هایش حس کرد
تازه فهمید دورانی که بدون یونگی گذرونده ، همش سرد و تاریک مثل زیر دریا بوده
بدون یونگی به عمق آن غرق می‌شده
ذره ذره ی وجودش رو به مرگ سپرده بود
حقیقتی که نمی خواست قبولش کنه ، اونو نابود میکرد .

و وقتی یونگی با لبخند بهش نگاه کرد
دستش رو به آرومی بین دستای خودش گرفت
وقتی به همون آرومی تو گوشش زمزمه کرد که دوسش داره
همون لحظه از اعماق دریا بیرون کشیده شد.
اکسیژنی که ریه هاش رو اشباع از زندگی کرد
تمام وجودش بخاطر یونگی بود
عشق می‌تونه آدم رو غرق کنه
یا شاید زندگی به انسان ها ببخشه 

عشق فلسفه ی پیچیده ای داره
ولی برای جیمین تو چشمای یونگی خلاصه میشد
به همون بزرگی و زیبایی

اسکرین گوشیش لحظه ای روشن شد و تونست عکس زمینه ی خودش و یونگی رو ببینه
شاد و سرزنده
جوری هرکسی که با دیدنش به هیچ عنوان باور نمی‌کرد چه سختی هایی کشیدن
اون لبخند بخاطر یه زندگی آروم نبود
بخاطر یه عشق پاک بود

پیامی از طرف جانگ کوک براش ارسال شده بود.
حوصله ی هیچ حرف و نصیحتی رو نداشت ولی متن اولیه ی پیام نظرش رو جلب کرد .

« برای آزادی یونگی و تهیونگ امروز با ته صحبت کردم ، پس فردا باید برم دنبالشون . باید سریعتر جعل هویت رو پیگیری کنی ! »

این پیام اینقدر خلاصه و رک بود که جیمین رو بیشتر گیج می کرد .
یونگی پس فردا خونست !؟
دو روز دیگه می‌تونست بین بازواش داشته باشتش
و چه خبری بهتر از این ؟
یونگی از پس فردا تا ابد پیش خودش بود
و ایندفعه خبری از مزاحم نبود
ایندفعه آرامش واقعی رو در کنار یونگی میچشید

لبخند پهنی زد و با برداشتن گوشی و سوییچ ماشینش از عمارت بیرون زد

: میام پیشت یونگی . هرچقدر ازم دور باشی میام پیشت .

.
.
.

بالاخره !
بالاخره قرار بود از این جهنم بیرون برن
تازه از درمانگاه بیرون اومده بود و بخاطر اینکه شب بود یراست به سمت سلولش بردن

وو خواب بود پس بدون سر و صدا روی تختش دراز ولی افکارش بهش اجازه نمی دادن راحت بخوابه

سه ساعت گذشته بود و یونگی نزدیک شصت بار نقشه رو با خودش مرور کرده بود

بخش اولیه ی نقشه به عهده ی شورش گرایی بود که تهیونگ بوسیله پول زیادی خریده بودتشون .
درست راس ساعت نه که خاموشی رو میزدن ، شورش شروع میشد و نیم ساعت زمان تا رسیدن به ماشین فرارشون

نزدیک ده دقیقه از سالن اصلی تا خروجی اضطراری رینگ مسابقه زمان صرف میشد

پنج دقیقه تا بالا رفتن از پله ها و بیهوش کردن نگهبان

ده دقیقه ی بعدی برای پایین رفتن از برجک نگهبانی و پنج دقیقه ی اخر برای رسیدن به ماشین .

زمان فشرده ای داشت ولی اگه مشکلی بوجود نیاد میتونن به ماشین برسن
و حالا تنها مشکل باقی مونده ...
چطور از دیوار پایین بیان !؟

باید در این باره تا پس فردا یه فکری بکنه
شایدم بتونه از لی کمک بگیره و ازش درخواست داشته باشه

به هر حال

دو روز دیگه قرار بود به آغوش موچیش برگرده .
طبق همون قولی که بهش داده بود ...

« : قول میدم وقتی برگشتم با هم بریم و اون زندگی رویایی رو داشته باشیم . همون‌طور که تو میخوای .
و به آرومی بوسه ای روی لب های جیمین زد .
: منتظرم باش جیمین .»

: امیدوارم هنوز منتظرم باشی جیمینا . چون من دارم میام .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now