Part : 29

1.2K 183 44
                                    


...................

( شوگا )

امروز بعد دو ماه بالاخره ددی رو دیدم .
فک میکردم واکنشش نسبت به جیمین بدتر باشه ولی اتفاقا خیلی بهتر از چیزی بود که انتظارش رو داشتم .

خیلی خوشحالم چون دارم دانشگاه میرم .
الان که نمیرم ولی برای ثبت نام با جیمین میرم ‌.

: یونگی ، پیاده شو رسیدیم .

با ذوق از ماشین پیاده شدم .
نگاه جیمین کردم ، اون فقط دو سال از من بزرگتره ولی بخاطر قتل پدرش و باند موادش دانشگاه نمیره .

نگاه ساختمون دانشگاه کردم .
یه ساختمون پنج طبقست با محوطه ی بزرگ و سمت راستش یه ساختمون بزرگ دیگست که فک کنم خوابگاهه .

: یونگی تو دم در باش تا من با مدیر حذف بزنم .

مثل بچه های حرف گوش کن وایسادم تا جیمین بیاد . نگاه بچه های دیگه رو که مثل من برای ثبت نام اومده بودن رو روم احساس می کردم .

شاید من زیادی حساسم و فک می کنم به من نگاه می کنن . به هر حال من آموزش دیدم که به این نگاه ها حساس باشم .

: یونگی بیا داخل .

جیمین صدام زد و من داخل ساختمون شدم . دفتر مدیر همون کنار در اصلی بود .

: آقای لی ، ایشون مین یونگی هستن .
و نگاه معنا داری به من کرد .

: اوه ..سلام آقای لی .

: سلام یونگی از آشنایی باهات خوشبختم . شما پسر خوش شانسی هستی که آقای پارک قیم تون شدن .

: اوه واقعا !! مرسی .

: بیا اینجا پسرم . باید اثر انگشتت رو تو پروندت بذاری .

....................

بعد از اینکه کار های ثبت نام رو انجام دادیم ، مستقیم خونه اومدیم .

: یونگی !
جیمین از اونور اتاق صدام زد .

: جانم !؟

: هفته دیگه کلاسات شروع میشن . من برای اینکه پیش خودم باشی برات خوابگاه نگرفتم و یه چیز دیگه .....

رو تخت نشست و ادامه داد ....
: برای ثبت نامت باید چهار سال دبیرستان رو میخوندی و با مدرک وارد دانشگاه می شدی ولی من برات کلی هزینه کردم و کلی پول به آقای لی دادم تا تو رو بدون مدرک ثبت نام کنه .

و بهم اشاره کرد برم پیشش .
: بهم قول بده هر اتفاقی که افتاد ..... ۱- چشم کسی رو از کاسه در نمیاری
۲- دل روده هاشون رو برای من نمیاری
۳- کلا هر چیزی بهت گفتن محلشون نذار و برو
خودت می‌دونی آدم های روانی زیادن که دوست دارن رو اعصاب بقیه راه برن .

: باشه موچی ، قول میدم .
و بهش لبخندی زدم .

: پسر خوب .
سرم رو نوازش کرد که خمار شدم .

حس خوبی بهم میده وقتی یکی سرم رو نوازش می‌کنه .
( بعضی جاها ثابت شده نوازش سر انرژی منفی رو از انسان دور می‌کنه (: )

: باید رنگ موهات رو به همون مشکی تغییر بدیم دو ماه بلوند بودن موهات کافیه .

: نهههه

: یون !! تو دانشگاه هم خودنمایی می کنن !!

: باشه .
بادم خالی شد .
من رنگ موهام رو دوست داشتم .

: بیا بریم ناهار بخوریم . اونقدر گشنمه که حاضرم کل تورو بخورم .

گیج نگاش کردم .

: چی چی !؟

بهم چشمکی زد و زبونش رو به حالت سکسی رو لباش کشید .

: نهه نهه .... ناهار حاضر شده بیا بریم که اون مفید تره .
و از در بدو ، بیرون رفتم .

: مفید !؟ ولی من فک می کنم تو مفید تری !!
داد زد و دنبالم راه افتاد .

منم که حوصله وحشی بازی هاشو نداشتم ، فرار رو بر قرار ترجیح دادم.

Destiny |Minyoon| (Completed)जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें