...................( شوگا )
امروز بعد دو ماه بالاخره ددی رو دیدم .
فک میکردم واکنشش نسبت به جیمین بدتر باشه ولی اتفاقا خیلی بهتر از چیزی بود که انتظارش رو داشتم .خیلی خوشحالم چون دارم دانشگاه میرم .
الان که نمیرم ولی برای ثبت نام با جیمین میرم .: یونگی ، پیاده شو رسیدیم .
با ذوق از ماشین پیاده شدم .
نگاه جیمین کردم ، اون فقط دو سال از من بزرگتره ولی بخاطر قتل پدرش و باند موادش دانشگاه نمیره .نگاه ساختمون دانشگاه کردم .
یه ساختمون پنج طبقست با محوطه ی بزرگ و سمت راستش یه ساختمون بزرگ دیگست که فک کنم خوابگاهه .: یونگی تو دم در باش تا من با مدیر حذف بزنم .
مثل بچه های حرف گوش کن وایسادم تا جیمین بیاد . نگاه بچه های دیگه رو که مثل من برای ثبت نام اومده بودن رو روم احساس می کردم .
شاید من زیادی حساسم و فک می کنم به من نگاه می کنن . به هر حال من آموزش دیدم که به این نگاه ها حساس باشم .
: یونگی بیا داخل .
جیمین صدام زد و من داخل ساختمون شدم . دفتر مدیر همون کنار در اصلی بود .
: آقای لی ، ایشون مین یونگی هستن .
و نگاه معنا داری به من کرد .: اوه ..سلام آقای لی .
: سلام یونگی از آشنایی باهات خوشبختم . شما پسر خوش شانسی هستی که آقای پارک قیم تون شدن .
: اوه واقعا !! مرسی .
: بیا اینجا پسرم . باید اثر انگشتت رو تو پروندت بذاری .
....................
بعد از اینکه کار های ثبت نام رو انجام دادیم ، مستقیم خونه اومدیم .
: یونگی !
جیمین از اونور اتاق صدام زد .: جانم !؟
: هفته دیگه کلاسات شروع میشن . من برای اینکه پیش خودم باشی برات خوابگاه نگرفتم و یه چیز دیگه .....
رو تخت نشست و ادامه داد ....
: برای ثبت نامت باید چهار سال دبیرستان رو میخوندی و با مدرک وارد دانشگاه می شدی ولی من برات کلی هزینه کردم و کلی پول به آقای لی دادم تا تو رو بدون مدرک ثبت نام کنه .و بهم اشاره کرد برم پیشش .
: بهم قول بده هر اتفاقی که افتاد ..... ۱- چشم کسی رو از کاسه در نمیاری
۲- دل روده هاشون رو برای من نمیاری
۳- کلا هر چیزی بهت گفتن محلشون نذار و برو
خودت میدونی آدم های روانی زیادن که دوست دارن رو اعصاب بقیه راه برن .: باشه موچی ، قول میدم .
و بهش لبخندی زدم .: پسر خوب .
سرم رو نوازش کرد که خمار شدم .حس خوبی بهم میده وقتی یکی سرم رو نوازش میکنه .
( بعضی جاها ثابت شده نوازش سر انرژی منفی رو از انسان دور میکنه (: ): باید رنگ موهات رو به همون مشکی تغییر بدیم دو ماه بلوند بودن موهات کافیه .
: نهههه
: یون !! تو دانشگاه هم خودنمایی می کنن !!
: باشه .
بادم خالی شد .
من رنگ موهام رو دوست داشتم .: بیا بریم ناهار بخوریم . اونقدر گشنمه که حاضرم کل تورو بخورم .
گیج نگاش کردم .
: چی چی !؟
بهم چشمکی زد و زبونش رو به حالت سکسی رو لباش کشید .
: نهه نهه .... ناهار حاضر شده بیا بریم که اون مفید تره .
و از در بدو ، بیرون رفتم .: مفید !؟ ولی من فک می کنم تو مفید تری !!
داد زد و دنبالم راه افتاد .منم که حوصله وحشی بازی هاشو نداشتم ، فرار رو بر قرار ترجیح دادم.
आप पढ़ रहे हैं
Destiny |Minyoon| (Completed)
फैनफिक्शनنام فن فیکشن : سرنوشت کاپل ها : تهکوکگی ، مینیون ، تهکوک ژانر : رمنس ، اکشن ، اسمات ، تریسام ، جنایی ، معمایی و روان گردان رده سنی : +۱۸ خلاصه : داستان درباره ی زندگی مین یونگی هست که چطور از کیتن لوس ددیاش تبدیل به یه قاتل تحت تعقیب پلیس میشه...