Part : 95

684 107 46
                                    

: کارت ساختست بچه .
.......

یونگی با شنیدن صدای پا از دشت در با سرعت اسلحه ی روی زمین رو برداشت و سمت در گرفت

دستگیره ی در بالا پایین میشد و این نشونه ای از قفل بودن در می داد ولی طولی نکشید که جسمی با قدرت به در خورد و باعث شد یونگی یه متر از جاش بپره

نه
قرار نبود به همین راحتیا بمیره
ولی نیرویی براش نمونده بود تا بخواد مبارزه کنه
بدن لش کیم رو از روی زمین برداشت و با حلقه کردن دستش دور گردن مرد ، سرش رو ثابت نگه داشت

: به نفعته که تکون نخوری کیم وگرنه تضمینی برای زنده موندنت نمیدم .
در گوش مرد زمزمه کرد و اسلحه رو به سرش چسبوند

: نگران نباش بچه . به افرادم میگم بهت آسون بگیرن .
و بعد پوزخندی تحویل یونگی داد.

: خیل حرف میزنی کیم . اگه فکت رو سالم می خوای بهتره اینقدر تکونش ندی !

در با صدای بلندی شکست و یونگی تنها چیزی که تونست ببینه یه مرد کت و شلوار پوش بود که با اسلحش وارد اتاق شد

: اگه نزدیک بیاین می‌کشمش !
یونگی عربده زد و اسلحه رو روی سر کیم فشار داد

: تکون نخور ! دستت رو بذار رو سرت و زانو بزن !

: ا ...افسر جانگ !؟
یونگی زمزمه کرد و با گذاشتن اسلحه اش روی زمین از کیم فاصله گرفت .
به آرومی نشست و دستاش رو و سرش قرار داد .

: یونگی !
جیمین فریاد زد و پشت سر هوسوک وارد اتاق شد.
بلافاصله بعد از دیدن یونگی به سمتش دوید و تنش رو در آغوشش فرو کرد

: مو..موچی
در کمال ناباوری زمزمه کرد و بیشتر به جیمین چسبید

بالاخره بوی عطر موچیش
بالاخره آغوش صمیمانه اش
بالاخره آرامش مطلقش از راه رسید

: کیم سونگمین شما بدلیل کلاه برداری ، برده داری ، تجاوز و کلی خلاف دیگه که حوصلم نمیشه تک تک اسماشون رو ببرم توسط من یعنی افسر جانگ هوسوک در ساعت ده سه دقیقه ی شب بازداشت شدید .

هوسوک گفت و با دست بند زدن به دستای کیم اونم بلند کرد
: تازه به زندانیانت بگو یواشتر درباره ی مسابقه ی غیر قانونی در زندان حرف بزنن .

جیمین لبخند قدر دانی به هوسوک زد و هوسوک سری تکان داد

هوسوک با بردن کیم به سمت محوطه ی زندان که حالا تمام زندانی ها تسلیم پلیس شده بودن ، جیمین و یونگی را ترک کرد . 

: یونگی !؟
جیمین وقتی دید بدن بی جون یونگی تو بازوانش رها شد با ترس صداش زد .

: یونگی جوابم رو بده خوبی !؟
و متوجه شد زخم سر یونگی همچنان خونریزی داره

با سرعت دستش رو زیر زانو های یونگی انداخت و اونو بلند کرد

: طاقت بیار یونگی الان همه چی تموم میشه
جیمین گفت و با سرعت به سمت خروجی رفت
ولی نمی‌تونست که همینجوری بپره وسط یه ارتش پلیس .
امکان شناساییش بالا بود و تنها هوسوک از زنده بودن پارک جیمین خبر داشت .

بی تکلیف وسط راهرو های خالی زندان وایساده بود و ممکن بود هر لحظه یونگی حالش بدتر بشه

نیمه هوشیاری یونگی خوب بود ولی طولی نکشید چشمانش به آرومی بسته شدن . جیمین طاقت نیاورد و به بلندی صداش زد
: یونگیییی

و صدای فریاد موچیش قبل از اینکه در سیاهی مطلق فرو رود .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now