Part : 16

1.5K 219 51
                                    


..........

تهیونگ وارد اتاق شد .

جانگ کوک جلوی شومینه رو مبل خوابش برده بود . شوگا هم بدون شلوار تو بغلش بود . سرش رو سینه ی جانگ کوک گذاشته بود و به خواب عمیقی فرو رفته بود .

با اینکه ته دلش یکم حسادت میکرد ولی نمی‌تونست بیخیال اینکه این دوتا با هم خیلی کیوتن ، بشه .

سمتشون رفت که دید اخمای جانگ کوک تو همه . پهلو های شوگا رو گفت تا بلندش کنه که جانگ کوک با وحشت پرید .

: شوگا ...... اوه تویی تهیونگ ! ..... معذرت می‌خوام .

تهیونگ شوگا رو بغل کرد که شوگا تو خواب پاهاش رو دورش حلقه کرد و مثل کوالا بهش چسبید .

: عیب نداره بانی ...... این بچه مثلا پاش درده !؟ چرا اینقدر محکم به من چسبیده !؟

: وقتی شوگا خوابه به هیچی اهمیت نمیده .
جانگ کوک با یه لبخند گفت .

تهیونگ دستش رو زیر باسن شوگا برد تا اونو بالا بکشه ولی متوجه چیزی شد .

: جانگ کوک !؟ نگو که شرت پای شوگا نکردی !

: عاممم .... خب نه .... گفت اذیتش می‌کنه و اینجوری راحت تره .

: الحق که به خودت رفته .... تمام عادت های تورو داره .

: مگه چیه !؟ خیلی هم کار پسندیده و راحتیه !

تهیونگ چرخی به چشماش داد و شوگا رو به سمت تخت برد ولی وقتی میخواست بذارتش رو تخت ، شوگا محکم تر بهش چسبید .

: هوی بچه !  خیر سرت بیست سالته ها !!!

: ددی بد !
شوگا چشماش رو باز کرد و با یه اخم به تهیونگ زل زد . بعد خیلی نمایشی تهیونگ رو ول کرد و پشتش رو بهش کرد که مثلا باهاش قهره :/

: ببخشید کیتن ..... اه لوس نشو دیگه .
تهیونگ رفت رو تخت و شوگا رو محکم تو بغلش گرفت .

: ببین ددی ناراحت شد ..... گناه دارما !!!
تهیونگ لبش رو جلو داد تا کمی توی مظلوم نمایی موفق بشه .

: باش کیتن میبخشتت .... به شرط اینکه بذاری کیتن پیشت بخوابه .

: هر چی کیتن بگه .

تهیونگ به تاج تخت تکیه داد و شوگا کنارش خوابید .

: مثل اینکه زیادی خستش بود .
جانگ کوک کنار تخت وایساده بود و به شوگا اشاره می کرد .

: اوهوم .
تهیونگ اول نگاهی به شوگا انداخت بعدش با سر به جانگ کوک اشاره کرد بیاد کنارش بخوابه .

جانگ کوک رفت اون طرف تهیونگ و درست مثل شوگا ، کنار تهیونگ دراز کشید .

تهیونگ دستاش رو روی بیبی هاش انداخت و اونا رو به خودش نزدیک تر کرد .

: ددی خیلی دوستون داره .
تهیونگ گفت و چشماش رو بست تا یکم بخوابه .

..............

: ارباب !؟
مرد نگاهی به اربابش که تو تاریکترین نقطه اتاق نشسته بود انداخت .

: هومممم ..... که شوگا مبارز ماهریه !
اربابش نگاهی به عکس یه مرد سیاهپوش انداخت .
: عکس از چهره اش ندارید !؟

: نه ارباب ..... تا حالا صورتش رو ندیدیم .

: حیف شد ولی مهم نیست .
اربابش بلند شد و جلو اومد .

: می‌خوام خودم به یه دوست قدیمی سر بزنم .
حالا جلوی پنجره ایستاده بود و نور ماه باعث میشد چهره ی ارباب جوانش روشن تر بشه و مو های نقره ای رنگش درخشانتر .

: چ...چشم ارباب .

............

جانگ کوک با بی حوصلگی در اتاق خواب رو باز کرد . دوباره امروز صبح با تهدید های تهیونگ بلند شده بود و به مخفی گاه رفته بود .

وارد اتاق شد که با یه کیتن سفید لخت روی تخت زرشکی رنگ مواجه شد که هیچی هم روش نبود .

: شوگا .... دوباره تو تا لنگ ظهر خوابیدی !؟

بالای سرش رفت که دید عرق کرده . دستش رو روی پیشونی شوگا گذاشت و وقتی فهمید تب نداره نفس راحتی کشید . پس گرمش بود .

کلید پنکه ی سقفی که طلایی رنگ بود رو زد و بعد از عوض کردن لباس های خودش ، الکل و بانداژ ها رو برداشت تا زخم شوگا رو ضد عفونی کنه .

بانداژ دور رون شوگا رو آروم باز کرد تا شوگا دردش نگیره و نگاهی به زخم بخیه خوردش انداخت .

جین کارش رو خوب بلده .

دور زخمش اثری از خون مردگی یا عفونت نبود فقط یکم التهاب داشت .

الکل رو روی زخمش ریخت و بعد از زدن پماد دور بخیه ، بانداژ جدیدی رو بست .

: قربان مهمون دارین .
صدای خدمت کار از پشت در اومد .

: کی !؟

: خودشون رو پارک جیمین معرفی کردن .




Destiny |Minyoon| (Completed)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang