..........تهیونگ وارد اتاق شد .
جانگ کوک جلوی شومینه رو مبل خوابش برده بود . شوگا هم بدون شلوار تو بغلش بود . سرش رو سینه ی جانگ کوک گذاشته بود و به خواب عمیقی فرو رفته بود .
با اینکه ته دلش یکم حسادت میکرد ولی نمیتونست بیخیال اینکه این دوتا با هم خیلی کیوتن ، بشه .
سمتشون رفت که دید اخمای جانگ کوک تو همه . پهلو های شوگا رو گفت تا بلندش کنه که جانگ کوک با وحشت پرید .
: شوگا ...... اوه تویی تهیونگ ! ..... معذرت میخوام .
تهیونگ شوگا رو بغل کرد که شوگا تو خواب پاهاش رو دورش حلقه کرد و مثل کوالا بهش چسبید .
: عیب نداره بانی ...... این بچه مثلا پاش درده !؟ چرا اینقدر محکم به من چسبیده !؟
: وقتی شوگا خوابه به هیچی اهمیت نمیده .
جانگ کوک با یه لبخند گفت .تهیونگ دستش رو زیر باسن شوگا برد تا اونو بالا بکشه ولی متوجه چیزی شد .
: جانگ کوک !؟ نگو که شرت پای شوگا نکردی !
: عاممم .... خب نه .... گفت اذیتش میکنه و اینجوری راحت تره .
: الحق که به خودت رفته .... تمام عادت های تورو داره .
: مگه چیه !؟ خیلی هم کار پسندیده و راحتیه !
تهیونگ چرخی به چشماش داد و شوگا رو به سمت تخت برد ولی وقتی میخواست بذارتش رو تخت ، شوگا محکم تر بهش چسبید .
: هوی بچه ! خیر سرت بیست سالته ها !!!
: ددی بد !
شوگا چشماش رو باز کرد و با یه اخم به تهیونگ زل زد . بعد خیلی نمایشی تهیونگ رو ول کرد و پشتش رو بهش کرد که مثلا باهاش قهره :/: ببخشید کیتن ..... اه لوس نشو دیگه .
تهیونگ رفت رو تخت و شوگا رو محکم تو بغلش گرفت .: ببین ددی ناراحت شد ..... گناه دارما !!!
تهیونگ لبش رو جلو داد تا کمی توی مظلوم نمایی موفق بشه .: باش کیتن میبخشتت .... به شرط اینکه بذاری کیتن پیشت بخوابه .
: هر چی کیتن بگه .
تهیونگ به تاج تخت تکیه داد و شوگا کنارش خوابید .
: مثل اینکه زیادی خستش بود .
جانگ کوک کنار تخت وایساده بود و به شوگا اشاره می کرد .: اوهوم .
تهیونگ اول نگاهی به شوگا انداخت بعدش با سر به جانگ کوک اشاره کرد بیاد کنارش بخوابه .جانگ کوک رفت اون طرف تهیونگ و درست مثل شوگا ، کنار تهیونگ دراز کشید .
تهیونگ دستاش رو روی بیبی هاش انداخت و اونا رو به خودش نزدیک تر کرد .
: ددی خیلی دوستون داره .
تهیونگ گفت و چشماش رو بست تا یکم بخوابه ...............
: ارباب !؟
مرد نگاهی به اربابش که تو تاریکترین نقطه اتاق نشسته بود انداخت .: هومممم ..... که شوگا مبارز ماهریه !
اربابش نگاهی به عکس یه مرد سیاهپوش انداخت .
: عکس از چهره اش ندارید !؟: نه ارباب ..... تا حالا صورتش رو ندیدیم .
: حیف شد ولی مهم نیست .
اربابش بلند شد و جلو اومد .: میخوام خودم به یه دوست قدیمی سر بزنم .
حالا جلوی پنجره ایستاده بود و نور ماه باعث میشد چهره ی ارباب جوانش روشن تر بشه و مو های نقره ای رنگش درخشانتر .: چ...چشم ارباب .
............
جانگ کوک با بی حوصلگی در اتاق خواب رو باز کرد . دوباره امروز صبح با تهدید های تهیونگ بلند شده بود و به مخفی گاه رفته بود .
وارد اتاق شد که با یه کیتن سفید لخت روی تخت زرشکی رنگ مواجه شد که هیچی هم روش نبود .
: شوگا .... دوباره تو تا لنگ ظهر خوابیدی !؟
بالای سرش رفت که دید عرق کرده . دستش رو روی پیشونی شوگا گذاشت و وقتی فهمید تب نداره نفس راحتی کشید . پس گرمش بود .
کلید پنکه ی سقفی که طلایی رنگ بود رو زد و بعد از عوض کردن لباس های خودش ، الکل و بانداژ ها رو برداشت تا زخم شوگا رو ضد عفونی کنه .
بانداژ دور رون شوگا رو آروم باز کرد تا شوگا دردش نگیره و نگاهی به زخم بخیه خوردش انداخت .
جین کارش رو خوب بلده .
دور زخمش اثری از خون مردگی یا عفونت نبود فقط یکم التهاب داشت .
الکل رو روی زخمش ریخت و بعد از زدن پماد دور بخیه ، بانداژ جدیدی رو بست .
: قربان مهمون دارین .
صدای خدمت کار از پشت در اومد .: کی !؟
: خودشون رو پارک جیمین معرفی کردن .
![](https://img.wattpad.com/cover/232578691-288-k230349.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Destiny |Minyoon| (Completed)
Fiksi Penggemarنام فن فیکشن : سرنوشت کاپل ها : تهکوکگی ، مینیون ، تهکوک ژانر : رمنس ، اکشن ، اسمات ، تریسام ، جنایی ، معمایی و روان گردان رده سنی : +۱۸ خلاصه : داستان درباره ی زندگی مین یونگی هست که چطور از کیتن لوس ددیاش تبدیل به یه قاتل تحت تعقیب پلیس میشه...