دو ساعت از زمانی که تهیونگ باید برمیگشت گذشته بود .
ولی هنوز خبری ازش نبود .جیمین رفته بود تا به کارای داخل باندش رسیدگی کنه .
پس شوگا و جانگ کوک تو عمارت تنها بودن .از وقتی تهیونگ رفته بود ، جانگ کوک با استرس راه می رفت و مدام ناخوناش رو می جوید .
ولی وقتی تاخیر تهیونگ به دو ساعت رسید جانگ کوک رفته بود تو غار تنهایی خودش .
تو اتاقش تنها نشسته بود و هیچکس نمیدونست چیکار می کنه .شوگا رو کاناپه جلوی تلویزیون نشسته بود و با انگشتاش بازی می کرد . عقربه ی دقیقه شمار روی دوازده ایستاد و حالا ساعت ۱۲ نیمه شب بود .
سه ساعت تاخیر .
شوگا کنترل تلویزیون رو برداشت تا کمی از اخبار مطلع بشه .
وقتی کانال اخبار رو پیدا کرد وایساد .
نگاهش به تلویزیون بود ولی ذهنش پیش جانگ کوک .یعنی الان داره چیکار می کنه !؟
حالش خوبه !؟
داره گریه می کنه !؟با صدای گوینده اخبار به خودش اومد .
« امروز در ساعت هشت سی دقیقه ی بعد از ظهر پلیس موفق به دستگیری یکی از قاچاقچیان مواد مخدر در کره شد »
نگاهش رو به تلویزیون داد .
اون مکان
اون ماشین
شوگا مطمئن بود .
یا شاید هم نه
فقط تشابه مکانیه
ولی ماشین چی !؟
شوگا مطمئن بود اون ماشین مال جانگ کوکه که تهیونگ باهاش رفت .
ولی اون مرد
سرش پایین بود
ولی شوگا ددیاش رو بهتر از هر کسی میشناخت .
اون تهیونگ بود که سوار ماشین پلیس شد !؟
اون دستگیر شده !؟شوگا چیزی نمی گفت و ذهنش برای یه لحظه خالی شد .
تهیونگ همیشه پیشش بود و ازش تو هر شرایطی حمایت می کرد .
تشویقش می کرد
بهش دلداری میداد
تهیونگ براش مثل یه پدر بود .
کسی که نکات زیادی رو به شوگا یاد می داد و بعضی وقتا دور از چشم جانگ کوک با هم کلی خرابکاری می کردن .یه لحظه قلبش از حرکت ایستاد
جانگ کوک چی!؟
اون میدونه !؟
اون عاشق تهیونگه و اگه بفهمه داغون میشه
باید بهش می گفت
ولی با بلایی سر خودش نیاره !پاهای لرزونش رو روی زمین گذاشت .
بلند شد ولی اشکای جلوی چشمش بهش اجازه ی دیدن نمیدادنحتما کمکش می کنن
آره
میرن دنبالش
ولی اون مواد اندازه ی قابل توجهی داشت
و جرمش چندین سال زندان برای تهیونگ میبره شاید تا ابد
نههههسرش رو تکون داد .
این اتفاق نیفته
براش بهترین وکیل هارو میگیرن
ولی بهترین وکیل هم نمیتونه کسی رو از این مخمصه نجات بده .شاید باید فراریش بدن
ولی اینجوری تا آخر عمرش تحت تعقیبه
شاید شناسنامه رو عوض کنن
شاید یه هویت دیگهاز بس فکر کرده بود سر درد گرفته بود .
شایدم بخاطر تهیونگه
ولی خستشهسمت اتاق جانگ کوک رفت و دم در وایساد
در بزنه !؟
نزنه !؟بیخیال شد و فقط در اتاق رو باز کرد .
اولش همه جا تاریک بود و چیز خاصی توجهش رو جلب نکرد
در نیمه باز بود .صدای دادی اومد که باعث شد شوگا بپره و در رو کامل باز کنه
دو تا سایه بودن
: ددی !
داد زد که توجه اون دو تا بهش جلب شد .
سایه ی اولی مربوط به جانگ کوک بود که به دیوار چسبیده بود .و سایه دومی هم بالا سرش بود و یه ماسک داشت !؟
نگاهش به جانگ کوک افتاد .
پهلوش رو گرفته بود و خم شده بود .
: ددی
یه بار دیگه فریاد زد و سمت سایه ی مرد دوید .سایه زودتر از اون عمل کرد و از پنجره اتاق بیرون پرید .
شوگا پاس رو لبه ی پنجره گذاشت تا به دنبال سایه بپره ولی با صدای ناله ی جانگ کوک متوقف شد .با وحشت روشو به سمت جانگ کوک کرد و دستای قرمز رنگش رو دید .
رد خون رو دنبال کرد که به پهلوی جانگ کوک رسید .
با ترس چراغ اتاق رو روشن کرد که با پیرهن خونیه جانگ کوک روبرو شد .
YOU ARE READING
Destiny |Minyoon| (Completed)
Fanfictionنام فن فیکشن : سرنوشت کاپل ها : تهکوکگی ، مینیون ، تهکوک ژانر : رمنس ، اکشن ، اسمات ، تریسام ، جنایی ، معمایی و روان گردان رده سنی : +۱۸ خلاصه : داستان درباره ی زندگی مین یونگی هست که چطور از کیتن لوس ددیاش تبدیل به یه قاتل تحت تعقیب پلیس میشه...