Part : 45

747 126 68
                                    

دو ساعت از زمانی که تهیونگ باید برمیگشت گذشته بود .
ولی هنوز خبری ازش نبود .

جیمین رفته بود تا به کارای داخل باندش رسیدگی کنه .
پس شوگا و جانگ کوک تو عمارت تنها بودن .

از وقتی تهیونگ رفته بود ، جانگ کوک با استرس راه می رفت و مدام ناخوناش رو می جوید .

ولی وقتی تاخیر تهیونگ به دو ساعت رسید جانگ کوک رفته بود تو غار تنهایی خودش .
تو اتاقش تنها نشسته بود و هیچکس نمیدونست چیکار می کنه .

شوگا رو کاناپه جلوی تلویزیون نشسته بود و با انگشتاش بازی می کرد . عقربه ی دقیقه شمار روی دوازده ایستاد و حالا ساعت ۱۲ نیمه شب بود .

سه ساعت تاخیر .

شوگا کنترل تلویزیون رو برداشت تا کمی از اخبار مطلع بشه .
وقتی کانال اخبار رو پیدا کرد وایساد .
نگاهش به تلویزیون بود ولی ذهنش پیش جانگ کوک .

یعنی الان داره چیکار می کنه !؟
حالش خوبه !؟
داره گریه می کنه !؟

با صدای گوینده اخبار به خودش اومد .

« امروز در ساعت هشت سی دقیقه ی بعد از ظهر پلیس موفق به دستگیری یکی از قاچاقچیان مواد مخدر در کره شد »

نگاهش رو به تلویزیون داد .
اون مکان
اون ماشین
شوگا مطمئن بود .
یا شاید هم نه
فقط تشابه مکانیه
ولی ماشین چی !؟
شوگا مطمئن بود اون ماشین مال جانگ کوکه که تهیونگ باهاش رفت .
ولی اون مرد
سرش پایین بود
ولی شوگا ددیاش رو بهتر از هر کسی می‌شناخت .
اون تهیونگ بود که سوار ماشین پلیس شد !؟
اون دستگیر شده !؟

شوگا چیزی نمی گفت و ذهنش برای یه لحظه خالی شد .
تهیونگ همیشه پیشش بود و ازش تو هر شرایطی حمایت می کرد .
تشویقش می کرد
بهش دلداری میداد
تهیونگ براش مثل یه پدر بود .
کسی که نکات زیادی رو به شوگا یاد می داد و بعضی وقتا دور از چشم جانگ کوک با هم کلی خرابکاری می کردن .

یه لحظه قلبش از حرکت ایستاد
جانگ کوک چی!؟
اون می‌دونه !؟
اون عاشق تهیونگه و اگه بفهمه داغون میشه
باید بهش می گفت
ولی با بلایی سر خودش نیاره !

پاهای لرزونش رو روی زمین گذاشت .
بلند شد ولی اشکای جلوی چشمش بهش اجازه ی دیدن نمیدادن

حتما کمکش می کنن
آره
میرن دنبالش
ولی اون مواد اندازه ی قابل توجهی داشت
و جرمش چندین سال زندان برای تهیونگ می‌بره شاید تا ابد
نهههه

سرش رو تکون داد .
این اتفاق نیفته
براش بهترین وکیل هارو میگیرن
ولی بهترین وکیل هم نمیتونه کسی رو از این مخمصه نجات بده .

شاید باید فراریش بدن
ولی اینجوری تا آخر عمرش تحت تعقیبه
شاید شناسنامه رو عوض کنن
شاید یه هویت دیگه

از بس فکر کرده بود سر درد گرفته بود .
شایدم بخاطر تهیونگه
ولی خستشه

سمت اتاق جانگ کوک رفت و دم در وایساد
در بزنه !؟
نزنه !؟

بیخیال شد و فقط در اتاق رو باز کرد .
اولش همه جا تاریک بود و چیز خاصی توجهش رو جلب نکرد
در نیمه باز بود .

صدای دادی اومد که باعث شد شوگا بپره و در رو کامل باز کنه

دو تا سایه بودن

: ددی !
داد زد که توجه اون دو تا بهش جلب شد .
سایه ی اولی مربوط به جانگ کوک بود که به دیوار چسبیده بود .

و سایه دومی هم بالا سرش بود و یه ماسک داشت !؟

نگاهش به جانگ کوک افتاد .
پهلوش رو گرفته بود و خم شده بود .
: ددی
یه بار دیگه فریاد زد و سمت سایه ی مرد دوید .

سایه زودتر از اون عمل کرد و از پنجره اتاق بیرون پرید .
شوگا پاس رو لبه ی پنجره گذاشت تا به دنبال سایه بپره ولی با صدای ناله ی جانگ کوک متوقف شد .

با وحشت روشو به سمت جانگ کوک کرد و دستای قرمز رنگش رو دید .

رد خون رو دنبال کرد که به پهلوی جانگ کوک رسید .

با ترس چراغ اتاق رو روشن کرد که با پیرهن خونیه جانگ کوک روبرو شد .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now