Part : 53

701 130 15
                                    

اون همین رو میخواست
یونگی عصبانی .

.............................

: یه بیبی بوی لوس که منتظره تا ددیاش نازش رو بکشن مگه نه شکلات !؟
یونگ هه ابروهاش رو بالا انداخت و منتظر واکنش یونگی شد .

یونگی نفس عمیقی کشید
: می خوای به چی برسی !؟
و صورتش رو به سمت یونگ هه چرخوند .

: من اهداف زیادی دارم یونگی .
عصبی گفت .
انتظار نداشت یونگی نسبت به اون جملش آروم باشه .

: هدف الانت چیه !؟

: تو
خیلی ساده جواب داد و منتظر شد .

: من هدف خوبی نیستم آقای سیاهپوش ! بعضی اوقات خطرناکم . پس دست از سرم بردار .
یونگی کاملا به سمت یونگ هه چرخید و چاقوش رو از پشت جیبش در اورد .

: من عاشق موجودات خطرناکی مثل تو هستم , مین یونگی !
یونگ هه لبخندی زد و متقابلاً چاقوش رو دراورد .
: راستی ...تو می‌دونی اون موچی کجاست !؟
و پوزخندی زد .

: جیمین !؟
یونگی مشکوک پرسید .

: همینه ....بنظرت چرا اینقدر دیر کرده !؟ و اصلا تماسی نگرفته !؟

: تویه عوضی تمام مدت داشتی جاسوسیمون رو میکردی ! و یهو با به ماسک پیدات میشه و میگی برادر منی !؟
یونگی تکخنده ای از روی ناباوری زد و به یونگ هه نگاه کرد .

: مشکل تو با ماسک منه !؟
یونگ هه متعجب پرسید .

: اون قیافه نحس برام مهم نیست فقط می‌خوام چشمات رو موقع مرگت ببینم .
و قدمی سمت یونگ هه برداشت چاقوش رو تو دستش چرخوند .

با یه پرش بلند میخواست چاقو رو وارد قفسه سینه ی یونگ هه بکنه ولی یونگ هه دستش رو منحرف کرد و تعادل یونگی رو به هم ریخت .

از پهلو خورد زمین .
از گوشه چشمش دید چاقوی یونگ هه تو فاصله ی کمی با صورتش هست .
سریع جاخالی داد و روبروی یونگ هه وایساد .

: نمی‌فهمم . چرا برادرم می خواد منو بکشه !؟
یونگی پرسید و ابرویی بالا انداخت .

: اشتباه نکن من نمی خواستم تورو بکشم .
یونگ هه چاقوش رو یه دور تو دستش چرخوند و باهاش به یونگی اشاره کرد .
: هنوز زوده تا بمیری .
و نیشخندی زد .

: پس میخوای چیکار کنی !؟
یونگی با اخم پرسید و حرکات یونگ هه رو زیر نظر گرفت .

: همون کاری که تو با من کردی ....عذابت بدم .
و شروع کردن به چرخیدن دور یونگی .
: من بار ها صحنه ی شکنجه افراد نزدیکم رو دیدم و میتونم قسم بخورم ...
یونگ هه دستش رو سینه اش گذاشت و چشماش رو بست .
: واقعا درد داره !

یونگ هه یه دور دوره یونگی چرخید و دوباره جلوش وایساد .
: مگه من عذابت دادم که می خوای تلافی کنی !؟

: نه ولی دوست دارم تو هم این درد رو تجربه کنی .

یونگی پوزخندی زد .
: مسخرست

: نه نه .....زیباست درست مثل عشق جوکر به بتمن .
و نیشخندی زد .
: تو خفاش کوچولوی منی و من می‌خوام عذابت بدم .

: دلیل مسخره ای داری !
یونگی گفت و چاقوش رو محکم تو دستش گرفت .

: جوکر هم دلیل مسخره ای برای عذاب بتمن داشت .

: نه ....چون بتمن تو کارهای جوکر دخالت می کرد .

: و تو هم تو کارهای من دخالت کردی !

: چی !؟
یونگی با تعجب پرسید .
( پ.ن: بچه ها همین الان یه کیوت مومنت یونگی رو دیدم . بخدا اصلا تعجب کردنش جذاب نیست :/ بیشتر کیوته تا جذاب . بیشتر که نه ، صد در صد کیوته حالا شما جذاب ببینینش :-/// )

: منظورم رو نفهمیدی !؟ اون روز تو داخل دانشگاه مرکزی به افراد من حمله کردی که باعث شد ضرر زیادی ببینم ......البته ازت تشکر میکنم چون اونوقت تورو پیدا نمی کردم .
و لبخندی زد .

: تو یه عوضی هستی !
یونگی زیر لب غرید و به یونگ هه حمله کرد .

.......................

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now