Part : 85

630 105 28
                                    

: برای یونگی برگشتم اینجا .
.........

تنها توی راهرو های پر از لوله ی آب و فاضلاب رد میشد .
منبع روشنایی تنها مهتابی های یکی در میون سوخته ای بود که بعضیاشون از سقف آویزون بودن .

موجودی از کنارش رد شد که حاضر بود قسم بخوره یک موش بوده
فحشی زیر لب به نظافتچی های این زندان داد
البته کسی برای تمیز کردن راهرویی که کسی از وجودش خبر نداره ، نمیاد
پس نباید بیشتر از این انتظار داشته باشه

طبق فرضیاتش یونگی باید بوسیله ی دسته ی تایشی به اینجا اومده باشه
نمیدونست چه اتفاقی افتاد که یونگی رو بزور از داخل سرویس های بهداشتی بیرون کشیدن و اونو تا اینجا کشون کشون آوردن

یونگی به گفته ی تهیونگ زیاد درگیر نشد و گذاشت بیارنش اینجا ولی به چشمانش به تهیونگ فهموند چیز خوبی در انتظارش نیست پس تهیونگ مخفیانه اون دسته رو تعقیب کرد تا به اینجا رسید
یه راهروی خالی در اطراف سالن مسابقه که نمیدونست تهش به کجا ختم میشه
زیاد عجله ای نداشت و با خونسردی قدم برمیداشت .
مطمئن بود اگه اتفاقی بیفته یونگی از پس خودش برمیاد .

صدا ناله ای ، قلبش رو از حرکت وایسوند و با پخش شدن ادرنالین تو خونش به سرعت به سمت منبع صدا رفت
اون ناله ...
بی شک مطمئن بود که متعلق به یونگیه
اون ناله رو به مدت دو سال شنیده بود
امکان نداشت اشتباه گرفته باشه

این ناله ی یونگیه که وجود تهیونگ رو بیدار کرد
حالا مردمک چشمانش گشاد شده بودن و به دنبال یونگی می گشت
عرق روی دستاش رو با پارچه شلوارش خشک کرد و سعی در کنترل نفس هایش داشت

البته که اتفاقی برای یونگی نیفتاده
یونگی می‌تونه از پس خودش بربیاد
یونگی توسط بانی خودش آموزش دیده پس امکان شکست خوردن نداره 

ولی تصوراتش با دیدن جسم خونینی که روی زمین افتاده بود ، نابود شد .
تیغه ای که با بی رحمی روی بدنش حرکت میکرد و گوشت تنش رو از هم باز میکرد
ناله ای که مخلوط با لذت به گوشش می رسید
کیتنش که با درد روی زمین نشسته بود و با حالتی بچگانه بدنش رو پاره می کرد و خنده های هیستریکی تحویل تهیونگ می داد .

تهیونگ نگاهی به اطراف انداخت
یه جنازه ی دیگه هم کنار یونگی افتاده بود که معلومه جمجمش له شده ، خونش تازه بود پس به تازگی کشته شده بود

روحش هم خبر نداشت چه اتفاقی اینجا افتاده فقط با نگرانی به سمت یونگی پرید و تیغ رو از دستش خارج کرد تا بیشتر از این به خودش آسیب نزنه .

: یونگی !
تهیونگ فریاد زد ولی انگار یونگی تو دنیای دیگری سیر می کرد

: یونگی صدام رو میشنوی !؟
و ایندفعه شونه های یونگی هم تکون داد

یونگی سرش رو بالا آورد و به چشم های تهیونگ زل زد

چشمانش ...
تهیونگ رو میترسوند
نه
این چشمای یونگی نبود !
چه بلایی سرش اومده !؟
تنها یک ساعت به حال خودش ولش کرد

صورتش پر از خراش شده بود اما کبودی های ریز درشتی هم زیرش معلوم بود
بی شک کار اون آدمای عوضی بود

: متاسفم یونگی ! من متاسفم .
تهیونگ در حالی که صدایی از گلوش خارج نمیشد لب زد و بدن خونین یونگی رو تو آغوشش گرفت

خنده های یونگی قطع شده بود و تهیونگ با نگرانی صورتش رو نگاه کرد
با دیدن چشم های بستش با ترس مچ دستش رو گرفت .
با حس کردن نبض یونگی نفس آسوده ای کشید
پس از هوش رفته بود

: من ..متاسفم یونگی
ایندفعه بغض کرد و دوباره بدن یونگی رو به بدن خودش چسبوند
چطور می‌تونه اینقدر احمق باشه !؟
چطور دو بار به اشتباه رو مرتکب شد !؟
چرا زودتر دنبالش نیومده بود !؟
یونگی این پایین تنهایی داشته مبارزه می کرده
پس خودش کدوم جهنمی بود !؟
میدونست یونگی مازوخیسم داره پس چرا به حال خودش ولش کرد درحالی که روز به روز داره شکننده تر میشه !؟
پس چرا ولش کرد در حالی که یونگی کسی جز خودش رو تو این زندان نداشت !؟

: تو یه احمقی !
به خودش تشر زد
نباید دوباره این اتفاق بیفته .

زیر زانو های یونگی رو گرفت و بلندش کرد
نیم نگاهی به جنازه ی کنارشون انداخت
اون پسر رو قبلا دیده بود جزو دار دسته ی تایشی بود
نمیدونست چه اتفاقی افتاده ولی می‌دونه هر چی هست زیر سر این پسره وگرنه یونگی بی دلیل به کسی آسیب نمیزنه

بعد از یونگی تنها نگرانیش اینه که این جنازه پیدا کنن
اینجا که کسی رد نمیشه پس جنازه هم پیدا نمیشه

بی تفاوت به جسد حال به هم زن ، یونگی رو برداشت و به سمت درمونگاه دوید
نمیدونست چی شده
حتی اگه هم میدونست امکان نداشت واقعیت رو بگه
پس تا اونجا دنبال بهونه ای منطقی برای این وضع یونگی گشت
حرفی از مازوخیسم نمیزنه وگرنه یونگی به بخش زندانی های روانی انتقال داده میشه
این یعنی مصیبت کامل

با استرس پله ها رو دو تا یکی بالا رفت و به اولین نگهبانی که رسید ، کمک خواست .
میدونست قراره کلی بخاطر یونگی بازجویی بشه ولی وقتی یونگی بیدارشه و بگه کار تهیونگ نیست ،  ولش می کنن .

 

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now