: اون میمیره ...یادم رفت بهت بگم !؟ .....بدنش نمیتونه این درد رو تحمل کنه و ......مغز به قلب فرمان توقف زندگی رو میده !
و جنازه ی یونگ هه در کف انبار افتاد .
......................( جانگ هوسوک )
بارون شدید تر شده بود و محلی که یونگی توش بود ، داخل بندرگاه بود .
وقتی به محل مورد نظر رسیدند از ماشین پیاده شد و نگاهی به افرادش انداخت
۵ نفر برای این ماموریت کوتاه کافی بود: افسر جانگ دستور تون چیه!؟
مامور لی زمزمه کرد و به افسرش نگاه کردهوسوک به دو تا از افرادش اشاره کرد که از سمت راست به سمت کشتی های زنگ زده برن و به دوتای دیگر اشاره کرد که از سمت راست برن
: خبری شد سریع از طریق بیسیم به هم خبر میدین ، باشه !؟
: چشم افسر جنگ
مامور های دیگر زمزمه کردند و به سمت محلشون رفتند: تو با من میای مامور لی
هوسوک گفت و به حالت آمادهباش وارد بندرگاه شد
نگاهی به اطراف انداخت و سه انبار بزرگ دید: افسر جانگ به نظرم افرادی که میخواین داخل این انبار ها هستند
: درسته لی به احتمال زیاد همین جا هستن
هوسوک زمزمه وار گفت و نگاهی به آسمون انداخت
: به نظرم هوا خیلی بد شده به احتمال زیاد تا چند روزی بارون قراره بیادهوسوک آروم وارد انبار شد و در با صدای بدی باز شد
از صدای در و بوی فلز زنگ زده انبار می شد فهمید که سالهاست کسی از این انبار استفاده نکردهبا قدم های آهسته وارد انبار شدند
: افسر جانگ به نظرم کسی اینجا نیست: مطمئنی لی؟!
: خب. ...
صدای مامور لی با صدای رعد و برق قطع شد و به همراه اون صدای فریادی از همین نزدیکی ها شنیده شد: تو هم اونو شنیدی
مامور لی با صدای آهسته پرسید: آره ممکنه یه نفر اونجا باشه
هوسوک گفت و به همراه معمولی به سمت منبع صدا دویدند
صدای فریاد از انبار کنارشون شنیده شدهوسوک آروم به در انبار نزدیک شد و متوجه ناله های ریزی شد
: کی اونجاست !؟
: هیسسسهوسوک انگشت اشاره اش را به نشانه سکوت روی لبش قرار داد و با سر به مامور لی فهموند که باید آهسته وارد انبار بشن
مامور لی به نشانه تایید سریع تکان داد و با حالت دفاعی در انبار را باز کردن اما صدای قیژه در اجازه نداد که ورود آنها کاملاً بی سر و صدا باشدافسر جانگ آهسته به سمت جلو رفت و متوجه سیل خونی که کف انبار را افتاده بود شد
کفش های خونی اش را برداشت و رد خون را دنبال کرد تا به جنازه ای در ته انبار رسید
در کنار اون پسری که شخصی را بغل کرده بود و زمزمه وار برایش آواز می خوند: یونگی!؟
هوسوک آرام پرسید و سر پسرک به سرعت به سمتش چرخید
: چه بلایی سرت اومده !؟ بذار کمکت کنمهوسوک گفت و به یونگی نزدیکتر شد.
حالا متوجه جنازه ته انبار شد اون مین یونگ هه بود
و در کنار جنازهاش خنجر خونی افتاده بودنگاهی به یونگی انداخت و متوجه شد شخصی که در بغلش است پارک جیمین هست
ظاهر بی رنگ و رویش گویای همه چیز بود: یونگی
هوسوک گفت و و دستش را روی شونه ی یونگی گذاشت .
: اون مرده یونگی باید ولش کنی !.........
ببخشید اگه این پارت بد شده
😖💔
YOU ARE READING
Destiny |Minyoon| (Completed)
Fanfictionنام فن فیکشن : سرنوشت کاپل ها : تهکوکگی ، مینیون ، تهکوک ژانر : رمنس ، اکشن ، اسمات ، تریسام ، جنایی ، معمایی و روان گردان رده سنی : +۱۸ خلاصه : داستان درباره ی زندگی مین یونگی هست که چطور از کیتن لوس ددیاش تبدیل به یه قاتل تحت تعقیب پلیس میشه...