Part : 61

666 122 47
                                    

: اون میمیره ...یادم رفت بهت بگم !؟ .....بدنش نمیتونه این درد رو تحمل کنه و ......مغز به قلب فرمان توقف زندگی رو میده !

و جنازه ی یونگ هه در کف انبار افتاد .
......................

( جانگ هوسوک )

بارون شدید تر شده بود و محلی که یونگی توش بود ، داخل بندرگاه بود .

وقتی به محل مورد نظر رسیدند از ماشین پیاده شد و نگاهی به افرادش انداخت
۵ نفر برای این ماموریت کوتاه کافی بود

: افسر جانگ دستور تون چیه!؟
مامور لی زمزمه کرد و به افسرش نگاه کرد

هوسوک به دو تا از افرادش اشاره کرد که از سمت راست به سمت کشتی های زنگ زده برن و به دوتای دیگر اشاره کرد که از سمت راست برن

: خبری شد سریع از طریق بی‌سیم به هم خبر میدین ، باشه !؟

: چشم افسر جنگ
مامور های دیگر زمزمه کردند و به سمت محلشون رفتند

: تو با من میای مامور لی

هوسوک گفت و به حالت آماده‌باش وارد بندرگاه شد
نگاهی به اطراف انداخت و سه انبار بزرگ دید

: افسر جانگ به نظرم افرادی که میخواین داخل این انبار ها هستند

: درسته لی به احتمال زیاد همین جا هستن
هوسوک زمزمه وار گفت و نگاهی به آسمون انداخت
: به نظرم هوا خیلی بد شده به احتمال زیاد تا چند روزی بارون قراره بیاد

هوسوک آروم وارد انبار شد و در با صدای بدی باز شد
از صدای در و بوی فلز زنگ زده انبار می شد فهمید که سالهاست کسی از این انبار استفاده نکرده

با قدم های آهسته وارد انبار شدند 
: افسر جانگ به نظرم کسی اینجا نیست

:  مطمئنی لی؟!

:  خب. ‌...
صدای مامور لی با صدای رعد و برق قطع شد و به همراه اون صدای فریادی از همین نزدیکی ها شنیده شد

:  تو هم اونو شنیدی
مامور لی با صدای آهسته پرسید

: آره ممکنه یه نفر اونجا باشه
هوسوک گفت و به همراه معمولی به سمت منبع صدا دویدند
صدای فریاد از انبار کنارشون شنیده شد

هوسوک آروم به در انبار نزدیک شد و متوجه ناله های ریزی شد
: کی اونجاست !؟
: هیسسس

هوسوک انگشت اشاره اش را به نشانه سکوت روی لبش قرار داد و با سر به مامور لی فهموند که باید آهسته وارد انبار بشن
مامور لی به نشانه تایید سریع تکان داد و با حالت دفاعی در انبار را باز کردن اما صدای قیژه در اجازه نداد که ورود آن‌ها کاملاً بی سر و صدا باشد

افسر جانگ آهسته به سمت جلو رفت و متوجه سیل خونی که کف انبار را افتاده بود شد
کفش های خونی اش را برداشت و رد خون را دنبال کرد تا به جنازه ای در ته انبار رسید
در کنار اون پسری که شخصی را بغل کرده بود و زمزمه وار برایش آواز می خوند

: یونگی!؟
هوسوک آرام پرسید و سر پسرک به سرعت به سمتش چرخید
: چه بلایی سرت اومده !؟ بذار کمکت کنم

هوسوک گفت و به یونگی نزدیک‌تر شد.
حالا متوجه جنازه ته انبار شد اون مین یونگ هه بود
و در کنار جنازه‌اش خنجر خونی افتاده بود

نگاهی به یونگی انداخت و متوجه شد شخصی که در بغلش است پارک جیمین هست
ظاهر بی رنگ و رویش گویای همه چیز بود

: یونگی
هوسوک گفت و و دستش را روی شونه ی یونگی گذاشت .
: اون مرده یونگی باید ولش کنی !

.........
ببخشید اگه این پارت بد شده
😖💔

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now