Part : 20

1.5K 215 67
                                    

نویسنده بعد از آپ کردن این پارت خود را در کمد قایم می کند :/
..........

: ارباب ، دستورتون چیه !؟
و به اربابش تعظیم کرد .

: می‌خوام ببینمش . برام بیارینش ....... ولی بهش آسیب وارد نکنین !
مرد پوزخندی زد و پای چپش رو روی پای راستش انداخت .

: چشم ارباب .

......................
( جانگ کوک )
مخفیگاه -

دوباره امروز صبح با جیغ و داد های تهیونگ بیدار شدم . این بشر بلد نیست منو عینهو آدم بیدار کنه !؟

وسایل هامو رو میز گذاشتم تا به کارم برسم .

....................
( شوگا )
عمارت جانگ کوک -

با صدای تیر اندازی از توی محوطه از خواب پریدم .

: اونجا چه خبره !؟

..............
( جانگ کوک )

همینطور که در حال محاسبه بودم پیامی از یک ناشناس برام اومد .

: کار اشتباهی کردی !

....................
( شوگا )

صدای شکستن شیشه و چند تا چیز دیگه اومد .

فکر کنم به عمارت نفوذ کردن .

...................
( جانگ کوک )

: چی !؟ تو کی هستی !؟

: من مهم نیستم ولی اون مهمه !

..................
( شوگا )

سریع لباس هامو پوشیدم . در رو باز کردم تا به گاراژ برم .

: شوگا !؟ .......اونجاست بگیرینش .

..................
( جانگ کوک )

: کی مهمه !؟

: اون شکلات کوچولو .

..................
( شوگا )

با تمام سرعتم داشتم به سمت گاراژ می دویدم ولی اونا همچنان پشت سرم بودن .

درد پام طاقتم رو تموم کرده بود .

..................
( جانگ کوک )

: شکلات !؟

: اون کوچولویی که تو خونت قایمش کردی ، شوگا .

..................
( شوگا )

داشتم میدویدم که دو تاشون از جلوم سبز شدن . حالا محاصره شده بودم .

لگدی به یکیشون زدم ولی جاخالی داد و به زخم پام مشت زد .

: اههههههه

دردش دو برابر شد و روی زمین افتادم .

ولی بلند شدم .

.................
( جانگ کوک )

با استرس گوشیم رو گرفته بودم و به سمت عمارت میروندم .

: الو !؟ ...... الو تهیونگ ...... شوگا ....... فکر کنم تو خطر افتاده ....... من به موقع نمیرسم به عمارت.

اشکام دیدم رو تار کرده بودن ، چرا شوگا !؟

..................
( شوگا )

حالا پنج تا بودن .

دو تاشون از پشت دستام رو گرفته بودن .

لگدی به جلوییم زدم ولی باز جاخالی داد . اونی که پشت سرم بود سوزنی رو وارد پهلوم کرد .

: اههخخخخ ... ولم کنید عوضی ها !!

..................
( تهیونگ )

بعد از تماس جانگ کوک سریع خودم رو به عمارت رسوندم . ماشین رو دم در پارک کردم و رفتم تو محوطه .

تمام نگهبان ها با تیر کشته شده بودن .

شیشه های عمارت شکسته بودن .

سکوت عمارت رو دربر گرفته بود و فقط صدای پاهای خودم رو می شنیدم .

: شوگاااااا !؟
نهههه نهههه این امکان نداره !

با سرعت خودم رو به اتاقمون رسوندم .

: شوگا .... اینجایی !؟
داد زدم ولی دریغ از یک جواب .

تند تند تمام اتاق های عمارت رو چک می کردم ، نههه امکان نداره !!

: شوگااا ..... ددی اینجاست جواب بده .
با صدای بغض دارم داد زدم ولی همون سکوت وحشتناک .

رو زانو هام افتادم .
بی اختیار اشکام رو گونم سرازیر شدن .

: حالا من جواب جانگ کوک رو چی بدم !؟

................
(جانگ کوک )

با سرعت به سمت عمارت میروندم و به راننده هایی که فحشم میدادن محل نمیذاشتم .

من فقط می‌خوام ببینم کیتنم تو خونه نشسته ، داره هات چاکلت میخوره و اذیتم می‌کنه .

با صدای تلفنم سریع گوشی رو وصل کردم .

: الو تهیونگ !؟ ....... شوگا چی شد !؟ ........چی ؟

دیگه چیزی نمی فهمیدم .
دنیا برام اروم شد .

از لای چشمای اشکیم نور قرمز چراغ راهنمایی رو دیدم .

دو پایی زدم ترمز .
بغضم شکست .
سرم رو روی فرمون گذاشتم و فریاد زدم .

صدای بوغ و ترمز ماشینی رو شنیدم .

سرم رو بلند کردم که دیدم نوری از سمت چپم داره بهم نزدیک میشه .

چشمام رو بستم و دیگه چیزی نفهمیدم .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now