Part : 94

632 101 38
                                    

: من تسلیم توئم
....

کیم پوزخندی زد و عقب رفت
به میز تکیه داد و نگاه بی تفاوتی یه یونگی انداخت .

: اگه هم نمی گفتی مال من بودی .

: از کجا اینقدر مطمئنی !؟

: از کجا این هم یکی از این بازی های فرارت نباشه !؟

: هرطور مایلی ولی فکر کردم من برات با ارزشم .

: نه اشتباه نکن . تو هیچ ارزشی به جز پول برای من نداری

یونگی پوزخندی در دلش زد
کارش سخته ولی ارزش امتحان کردن رو داره
: فقط پول !؟

: آره فقط ..
سرش رو برگردوند که با نگاه خمار یونگی مواجه شد

لبخند دلنشینی برای مرد روبروش زد و با باز کردن پاهاش روی صندلی سعی در تحریک کردن مرد داشت

سرش رو عقب انداخت و گردن شیری رنگش رو به نمایش گذاشت
: مطمئنی !؟
و با لحن اغوا کننده ای زمزمه کرد

: من همجنس باز نیستم یونگی .
سرد گفت ولی نگاهش مدام بین صورت و رون های یونگی در چرخش بود .

: کامان بیب فقط یبار

: اصلا

: چه فرقی برای تو داره !؟ تو قراره دیکت لذت یه سوراخ تنگ داغ رو ببره و چی بهتر از یه پسر باکره !؟
به طور قطع دروغ می گفت
تاحالا نزدیک شصت باری توسط ددیاش و جیمین به فاک رفته

می دونست الان درست مثل یه هرزه عمل می‌کنه ولی قرار نیست به مرد روبروش هیچ لذتی رو بده .
یه هرزه ی بد .

: من ..من نمی‌دونم .
بنظر موفق به تحریک کردن مرد شده

: فقط یبار . اونوقت علاوه بر مسابقاتی که می خوای میتونم هر شب زیرت ناله کنم و بدنم رو در اختیارت بذارم . تصمیم با خودته . کدومش رو می خوای ارباب !

کیم لبخندی زد و با باز کردن دستای یونگی ، اونو از روی صندلی با سرعت بلند کرد .
به طرف میز رفتن و یونگی رو روی اون پرت کرد .

یونگی تکخندی زد و با چسبوندن باسنش به دیک مرد ، کار رو برای کیم سخت‌تر کرد .
: اههه هرزه ی لعنتی .
نالید و یونگی رو بجای اولش برگردوند .
و یونگی تونست کاملا برجستگی مرد رو روی باسنش حس کنه .

روی میز افتاد و پشتش رو به مرد کرد . با دستاش لبه ی میز رو محکم گرفت

و درست همون لحظه ای که کیم شلوارش رو گرفت تا پایین بیاره یونگی چرخید و با پاشنه ی پاش ضربه ای به سر کیم زد .

مرد به پهلو روی زمین افتاد و یونگی با تکیه دادن یکی از پاهاش کنار سر کیم ، روی صورتش خم و شد و خیلی سرد زمزمه کرد ...
: هیچکس جرئت نداره بدون اجازه ی جیمین به من دست بزنه .
پاش رو روی عضو برآمده ی مرد گذاشت و بعد از مالش آن محکم فشار داد

داد مرد در اتاق پیچید و یونگی خنده ی جنون آمیزی بر لبانش بوجود اومد

دید که دست مرد داره خیلی یواش به سمت اسلحه میره
پوزخندی زد و پاش رو از روی عضو مرد برداشت و محکم روی مچ دست مرد کوبوند 

داد مرد برای بار دوم به هوا رفت و وقتی صدای شکستن استخوانش به گوش یونگی رسید ، پایش را از روی دست کیم برداشت

: بشکنه دستی که بی اجازه به اموال بقیه دست درازی می‌کنه !

صدای ترق تروقی از پشت در اومد و یونگی با سرعت سرش رو بالا آورد

: دیدی یونگی ... تو نمیتونی از پس نگهبان های من بر بیای .
کیم گفت و قهقهه ای زد و با درد ادامه داد ...
: کارت ساختست بچه .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now