Part : 22

1.4K 213 48
                                    


...................
( پارک جیمین )

چند بار پلک زد . این امکان نداره !
: اینو میارید به اتاقم .

عصبی داد زد و به شوگا اشاره کرد بعد از اتاق بیرون رفت .

چشماش رو بست .
گذاشت بغض سه ساله اش بشکنه .
درست وقتی که فکر می کرد دردش تموم شده ، با برگشتن یونگی همه اون درد ها براش تازه شد .

دو زانو روی زمین نشست .
دستش رو روی قفسه سینش گذاشت . چرا درد می کنه !؟ اون برای سه سال متوالی فکر میکرد قلب نداره . درست بعد از اینکه یونگی جلوی چشماش نابود شد ، قلب اونم باهاش نابود شد .

حالا با برگشتن یونگی دوباره احساس می کنه قلبش تپش داره . اون ماهیچه کوچولو توی سینش دوباره داره تکون میخوره .

: چرا برگشتی یونگی !؟ ....... تو باید میمردی !

صدای در زدن اومد .
سر وضعش رو مرتب کرد .

: ارباب .

: اون بچه کجاست !؟

: به جیهوپ سپردیم بیارتش .

: خوبه .....برو بیرون .

............................
( تهیونگ )

سه ساعته که عمل جانگ کوک تموم شده .

دیگه باند براش مهم نبود .
اون فقط بانی کوچولوی خودش رو می خواست .

با بیرون اومدن پزشک از اتاق سریع خودش رو بهش رسوند .

: عامممم .... آقای کیم تهیونگ !؟

: بله خودمم .

: متاسفم .

: چ... چی !؟

: بیمارتون ....

: چی آقای دکتر !؟

: بیمارتون بر اثر ضربه ای که به سرش وارد شده ، به کما رفتن .

: این یعنی چی !؟ حالا چه بلایی سرش میاد !؟

: طبق قرار داد بیمارستان ازشون تا سه ماه مراقبت می کنه . ولی اگه از کما در نیومدن ، ما دیگه چاره ای نداریم جز دستگاه رو بکشیم تا ایشون راحت ...

: نهههه ! باشه باشه ، فهمیدم آقا .

: ما واقعا متأسفیم .

: میتونم ببینمش !؟

: البته .

با سرعت وارد اتاق شدم .
چرا !؟
چرا این همه دستگاه به بانی کوچولوی من وصل کردین !؟
اون شاید ظاهرش قوی باشه ، ولی هنوزم یه خرگوش کوچولوئه !

رفتم نزدیکش .
بانی کوچولوی من چرا این همه زخم رو صورتشه !؟
اون هیچوقت قبول نمی کنه که ضعیفه !

صدای بوغ دستگاه ...
اون دستگاه داره ضربان قلب بانی منو نشون میده !؟

خم شدم و بوسه ای از روی پیراهنش رو سینش گذاشتم .
من به اون دستگاه اعتقادی ندارم .
سرم رو روی سینش گذاشتم .

صدای تپش قلب کوچولوش رو میشنیدم . هنوزم بخاطر من میزنه .
اون می‌دونه ددی منتظرشه ! فقط باید بیدار شه !
هر چقدر هم که طولش بده ، حتی پنجاه سال ، من منتظرشم !  

صدای بوغ دستگاه قطع شد و صدای جیغ بدی می داد .

: بانییی ! ..... پرستار .
داد زدم .

نه .... نه ... اون می‌دونه من اینجام . اون نباید الان بره . من هنوز اینجام بانی . تو قول داده بودی !

: آقا لطفا برین کنار .

پرستار ها و دکتر توی اتاق ریختن .

: ایست قلبی ! ..... دستگاه شوک رو ۳۶۰ ژول شارژ کنید !

نه نه نه ..... بانی من نه !
پیراهن بانیم رو در آوردن .

: آماده ...... حالا .

صدای شارژ شدن دستگاه و شوکی که به بانیم میدادن اما همچنان صدای جیغ اون دستگاه .

: دوباره ! اماده ..... حالا .
دوباره صدای جیغ اون دستگاه .

: نه پسر جون تو نباید بری !! یه بار دیگه ....... آماده ......حالا .
و دوباره بالا اومدن سینه ی بانیم ولی ایندفعه صدای جیغ دستگاه قطع شد و به جاش صدای بوغ بوغ معمولی اومد .

: برگشت ...... چرا این آقا هنوز تو اتاقه !؟
و به من اشاره کرد .

اشکام رو از روی صورتم پاک کردم و از اتاق بیرون رفتم . هنوز تو شوک اتفاقی که داشت می افتاد بودم . بانی من داشت جلو چشمام میمرد !؟

..........
گلی ها ! 😐
من یه سوتی دادم این پارت 🙄
تو بخش جیمین یه تغییرات کوچیک انجام شد . متاسفم 😥 دیگه تکرار نمیشه 😭😭

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now