Part : 89

587 102 37
                                    

: امیدوارم هنوز منتظرم باشی جیمینا . چون من دارم میام .
............

در بین همهمه ی زندانی ها در سالن اصلی تنها یک نفر بود که سکوت کرده بود و در اعماق افکار خودش غرق شده بود

تنها در گوشه ای از سالن به دیوار ، دست به سینه تکیه داده بود و با اخم کوچکی بین ابرواش در حال نقشه چیدن برای اقدام کاری بود که جرم محسوب میشد
فرار از زندان !

امروز ساعت ده صبح ملاقاتی براشون میومد و تازه ساعت نه بود .
شاید درخواست یه طناب فولادی میکرد
چیزی که دست پا گیر نباشه ولی محکم قابل اعتماد باشه .

: تو خودتی !
تهیونگ گفت و درحالی که دستانش در جیب شلوارش بود ، نزدیک یونگی شد .

: نگرانم . هنوز مطمئنم نیستم بتونیم موفق بشیم .

: اگه هی تکرارش کنی هیچ وقت موفق نمیشی .

: نمیخوایم محض احتیاط تا هفته ی دیگه صبر کنیم !؟

تهیونگ نفسش رو با حرص فوت کرد ، با سرعت به سمت یونگی برگشت و دستش رو روی دیوار تکیه گاهش کرد . طوری که یونگی برای دیدنش مجبور بود سرش رو بالا بیاره .

سرش رو نزدیک صورت یونگی برد و با صدای بمش زمزمه کرد ...
: زندگی دو چهره بیشتر نداره ، یا به بازیم میگیره یا به بازیش میگیرم ، انتخاب با خودمه .
یونگی صورتش رو به کنار کج کرد ولی چونه اش اسیر دست تهیونگ شد و با قدرت سرش به سمت تهیونگ برگشت .
: برای بردن این بازی نیاز دارم زودتر اقدام کنم . پس دیگه حرفی در این خور نشنوم . فهمیدی کیتن !؟

یونگی سرش رو به علامت تأیید تکان داد و تهیونگ چونه اش رو بیشتر فشار داد .
: از وقتی رفتی زیر جیمین سرکش تر شدی !می‌خوام بشنوم !

: بله ددی .

: خوبه
و از یونگی فاصله گرفت
: بهتره مراقب خودت باشی کیتن . خودت می‌دونی هیچ خوش ندارم ازم نافرمانی کنی
و صدای تهیونگ بارها مثل زنگ کلیسا در گوشش طنین انداز شد

اینکه به حرفش گوش کنه طبق یه عادت بود
کاری که هر روز میکرد
ولی چرا الان به حرفش گوش داد !؟
نافرمانی !؟
هم شوکه بود هم متعجب
فکر میکرد تهیونگ فقط برای فرار یونگی رو میخواد
ولی حرفاش
کاراش
رفتارش
چیزی فراتر از این رو می گفت

سرش رو تکون داد
نباید خودش رو درگیر این موضوع میکرد
فعلا باید رو نقشه تمرکز می کرد

.
.
.

: سلام لی
با بی حوصلگی جواب سلام اقای لی رو داد

: قربان . همه چی روبراهه !؟

یونگی شونه ای بالا انداخت و گفت ...
: آره . عاممم لی !؟ میتونم ازت یه درخواست داشته باشم !؟

: البته قربان ولی قبل از اون رییس میخواد باهاتون صحبت کنه .

: چی !؟

و قبل از اینکه فرصتی به یونگی برای تحلیل و تجزیه ی حرفش بده ، دکمه ای رو فشار داد و گوشی رو نزدیک صورتش برد که صدای جانگ کوک توی گوشی دستش پخش شد .

: سلام کیتن .

: د....ددی !؟

جانگ کوک قهقهه ای بخاطر گیجی یونگی زد و گفت ...
: آره کیتن لی به صورت مخفی یه میکروفن تو گوشش کار گذاشته که صدای من رو به آرومی برات پخش می‌کنه و البته یه دوربین تو دکمه ی لباسش هست و میتونم ببینم چقدر صورتت داغون شده کیتن . نباید دو روز تورو با ته تنها بذارم !؟

: من...من متاسفم ددی .

: اوه یونگییییی . ناراحت نباش بعد از خروج تو و تهیونگ از زندان ، تایشی و تمام کسایی که همدستش هستن رو به خاک میشونم ...
و صدای شادش به طور ناگهانی سرد و ترسناک شد
: تا کسی غلط نکنه به کیتی دست بزنه . قسم میخورم یونگی تا درد کشیدن و زجه کشیدن تک تکشون رو نبینم به آرامش نمی‌رسم .

: اوه
تنها صدایی بود که از یونگی در اومد
امروز چیزای زیادی تحت تاثیرش قرار میدادن و جانگ کوک هم یکی از اونا بود .

: به هر حال کیوتی هر چند می‌دونم که از پسش برمیای ولی میخواستم خودم اینو بهت بگم ...موفق باشی کیتن .

: مرسی
و لبخند کوچیکی روی لباش بوجود اومد که جانگ کوک هم میتونست از پشت مانیتور هم تشخیصش بده .

: و شنیدم درخواستی از لی داشتی ...چی میخوای کیتی !؟

: اوه ...عه ...عاممم . تهیونگ نقشه رو بهتون گفته !؟

: آره

: طناب برای پایین اومدن از دیوار .

سکوتی برای چند ثانیه پشت خط حاکم شد و جانگ کوک تنها بعد از گفتن یه جمله این سکوت رو شکست .
: خودم برات میفرستم

: مر...

: تشکر لازم نیست یونگی من بهت مدیونم .

: اینطور نیست ددی

: حرف نباشه کیتن . من باید برم عزیزم . مراقب خودت باش ، خدافظ .

: خب قربان مثل اینکه زمان ملاقاتمون تمومه
و صدای لی اونو از فکر جانگ کوک در اورد
: شخصا براتون آرزوی موفقیت دارم .
و بلند شد و به سمت خروجی رفت

دستی روی شونه ی یونگی قرار گرفت که فهمید نگهبانه
از جاش بلند شد و به سمت محوطه حرکت کرد

حرف های جانگ کوک براش تسلی بخش بود ولی حالا که فهمیده بود همه چیز تو دستای خودشه و این فرار بستگی به عملکرد خودش داره باعث شد استرس بگیره

: امیدوارم نا امیدت نکنم ددی .
.
.
.

Destiny |Minyoon| (Completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن