Part : 54

713 126 40
                                    

تو به عوضی هستی !
یونگی غرید و به یونگ هه حمله کرد .

یونگ هه لبخندی زد و بدنش رو سمت راست مایل کرد که باعث شد چاقوی یونگی از کنار گوشش رد بشه و به دیوار پشت سرش برخورد بکنه . تفنگش رو از پشتش دراورد و پای یونگی رو نشونه گرفت .

یونگی سریع متوجه حرکت دست راست یونگ هه شد و شروع به دویدن به سمت دیواری که طرف چپش بود .

همون دو سه نفری که داخل بار بودن با دیدن اسلحه ی یونگ هه سریع از بار خارج شدن و فقط پیرمردی که از مستی به خواب عمیقی فرو رفته بود ، آنجا مونده بود .

یونگ هه با دیدن مکانی که یونگی پناه گرفته بود پوزخندی زد .
: موش کوچولوی خنگ .... دقیقا همون جایی که میخواستم رفتی .

یونگی با شنیدن زمزمه یونگ هه به اطرافش نگاهی انداخت . داخل یه راهرو بود .
دو تا مرد غول آسا از پشتش بهش نزدیک شدن .
سریع عکس‌العمل نشون داد و صندلی که کنارپاش بود رو تو سر یکی از اون مردا شکوند .

مرد بخاطر ضربه سرش رو خم کرد ولی دوباره سرش رو بالا آورد و با دندون های زردش لبخند چندشی تحویل یونگی داد .
: همه ی زورت همین بود بچه !؟

یونگی با تعجب به سمت عقب قدمی برداشت .
: چی !؟
یونگی زمزمه کرد . سریع روش رو برگردوند تا فرار بکنه ولی ژاکت چرمش لای انگشت های مرد گیر کرد و به عقب پرتاب شد .

قبل از اینکه با سر تو صورت مرد فرود بیاد ، پرید و  لگدی به سینه ی مرد زد که باعث شد مرد تلو تلو بخوره .
خودش هم بخاطر ضربه به سمت جلو پرتاب شد و با کمر روی زمین فرود اومد .
تفنگش رو از پشت کمر شلوارش برداشت و سینه ی مرد رو هدف گرفت .
بنگ
بنگ

مرد دیگه که تا الان نظاره گر بوده ، با دیدن اسلحه ی یونگی ، اسلحه ی خودش رو در اورد  ولی یونگی زودتر دست بکار شد و دو تیر حروم سینه ی طرف کرد .

صدای پایی از پشت سرش شنید .
سرش رو بالا اورد که با یونگ هه روبرو شد .
به سمت راست قلت زد و از لگدی که مقصدش دماغ یونگی بود ، جاخالی داد .

: به نفعته اون اسلحه رو زمین بذاری ، یونگی !
یونگ هه با آرامش گفت و پارچه ی سیاهی رو از پشتش در اورد .
: وگرنه اون موچی کوچولو میمیره
و پارچه سیاه رو به سمت یونگی پرتاب کرد .

یونگی تو هوا اون رو با دست چپش گرفت و بهش نگاهی انداخت .
نه
اون پیراهن جیمین بود !
ترس وحشتناکی باعث بالا رفتن تپش قلبش شد .
ماسکش رو با احتیاط پایین کشید و پیراهن رو نزدیک صورتش برد و عطر آن را بویید .
بوی عطر تن جیمین رو میداد
بوی آغوش گرمش
بوی خونش رو
بوی آرامش
همون عطر مست کننده ای که متعلق به جیمین بود
ولی منبع اون آرامش کجا بود !؟
: اون کجاست !؟ چه بلایی سرش آوردی !؟
زمزمه کرد و به یونگ هه چشم دوخت .

اشک در چشمانش باعث شده بود یونگ هه رو تار ببینه ولی غرورش بخش اجازه نمی‌داد از اون قطره اشک راحت بشه .
: لعنتی پرسیدم اون کجاست !؟
فریاد کشید و یک قدم به جلو برداشت .

یونگ هه در عوض پوزخندی زد و جلوتر اومد .
: میتونم ببرمت پیشش .

: چه بلایی سرش اوردی !؟
یونگی فریاد زد .

: واقعا می خوای بدونی !؟
یونگ هه ابرویی بالا انداخت و رو به یونگی گفت .
: بلا های هنری و زیبا .... درست مثل یک شاهکار در  موزه هنر ..... درست مثل درخشش ماه در تاریکی شب ..... درست مثل یک لاله سرخ در میان انبوهی از لاله های زرد .... به همون قشنگی که باید باشه.

یونگ هه مکثی کرد و چشمانش را بست .
انگار سعی در مجسم کردن جسم جیمین در پشت پلک هایش را داشت .
سرش را به عقب پرتاب کرد و ادامه داد....
: با خون خودش نقاشیش کردم .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now