قرصاش رو بالا انداخت و بلند تر خندید .
: پسر خوب پسر خوب پسر خوب من یه پسر خوبم !!به عکس های روی میز نگاهی انداخت .
: یه پسر خوب که می خواد با داداشیش بازی کنه .لباش رو آویزون کرد و آب دماغش رو بالا کشید .
: ولی داداشیش اونو نمیشناسه . شاید اصلا دوسش نداره .نگاهش رو به پنجره داد .
: چرا داداشی نخواد من یادش بیارم !؟ ....من کمک داداش کوچولوی عاشقم می کنم .از روی صندلی بلند شد و حالا روبروی پنجره وایساده بود . لبخند ترسناکی روی لباش خوش کرد .
: داداش کوچولوی عاشقم هه ! چرا منو فراموش کردی !؟ حالا من میخوام لطفت رو جبران کنم .
...............................................
: قربان بفرمایید
راننده در ماشین رو برای رییسش باز کرد .جانگ کوک توی ماشین نشست که با ویبره گوشیش فهمید کسی باهاش تماس گرفته .
: الو !؟
: الو جانگ کوک !؟
: مشکلی پیش اومده ته !؟
: عامممم ..... مشکل که نه باید درباره ی موضوعی باهات صحبت کنم . میتونی بیای عمارت جیمین .
: چرا جیمین !؟ اونجا ...
صدای جانگ کوک با صدای شکستن شیشه ماشین قطع شد .ماشین منحرف شد و محکم به تیر چراغ برق خورد .
: اخخخ لعنتی .
: کوکی !؟ اون صدای چی بود !؟ حالت خوبه !؟
جانگ کوک سرش رو بلند کرد .
و با دیدن راننده ماشین که با یه گلوله تو پیشونیش مرده بود لعنتی فرستاد .: ته باهات تماس میگیرم .
سریع تماس رو قطع کرد و از ماشین پیاده شد .
همون لحظه موتور سواری با سرعت زیاد به سمتش اومد .کلاه کاسکت سرش بود و جانگ کوک نمیتونست قیافشو تشخیص بده .
یهو موتور سوار تفنگی در اورد و سمت جانگ کوک نشونه گرفت .
جانگ کوک فهمید و سریع خودش رو پشت ماشین انداخت .
صدای گلوله ها تو فضا پخش شدن و مردم با ترس و جیغ از خیابون رد می شدن .
گلوله ها به صورت نا منظمی به ماشین می خوردن که جانگ کوک فهمید موتور سوار تیر انداز حرفه ای نیست و فقط برای هشدار شلیک می کنه با این حال کلتش رو که همیشه محض احتیاط همراهش بود رو در اورد و با سه شماره از پشت ماشین بیرون اومد .
سه
دو
یک
شلیک گلوله های موتور سوار تموم شد و حالا نوبت جانگ کوک بود .بلند شد و نشونه گرفت .
![](https://img.wattpad.com/cover/232578691-288-k230349.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Destiny |Minyoon| (Completed)
Fanficنام فن فیکشن : سرنوشت کاپل ها : تهکوکگی ، مینیون ، تهکوک ژانر : رمنس ، اکشن ، اسمات ، تریسام ، جنایی ، معمایی و روان گردان رده سنی : +۱۸ خلاصه : داستان درباره ی زندگی مین یونگی هست که چطور از کیتن لوس ددیاش تبدیل به یه قاتل تحت تعقیب پلیس میشه...