Part : 57

690 117 40
                                    

سوز سردی وزید و تنش به لرزش افتاد
تو این انبار سرد و تاریک چیزی جز موش و لجن ندیده بود

تقریبا یه ساعت از وقتی یونگ هه ترکش کرده بود می گذشت
تمام این مدت داشت فکر می کرد
ولی چرا چیزی یادش نمی اومد !؟

هیچی ...
هیچکس...
کسی به اسم یونگ هه تو زندگیش نشناخته بود
و جالبیش اینجاست که حتی حضورش تو زندگیش رو حس نکرده بود

دستاش بخاطر زنجیر ، بی حس شده بودن
آروم سرش رو به دیوار پشتش تکیه داد و چشماش رو بست

اومدن به اینجا حماقت محض بود
نه
قبول کردن پیشنهاد اون آدم روانی یه حماقت محض بود
ولی بخاطر جیمین هم که شده باید تحمل می کرد
یونگ هه گفته جیمین رو میاره
پس الان تنها چیزی که می خواد اینه که جیمینش رو زنده ببینه

پوزخندی به فکر خودش زد
امکان نداشت اون روانی جیمین رو سالم نگه داشته باشه
و این روی اعصابش خیلی تاثیر گذار بود
نفس عمیقی کشید و دوباره مشغول بررسی فضای اطرافش شد .

..........................
( جانگ هوسوک )

بلافاصله بعد از در اومدن از بیمارستان به سمت اداره رفتم .

وارد اتاق آی تی شدم که دیدم جیهو ، اونجا نشسته .

: بلند شو ....می‌خوام برام از دوربین ها یه محلی رو پیدا کنی !
خیلی خشک و جدی گفتم .
اونم تو یه حرکت لیوان قهوش رو گوشه ای گذاشت و مشغول تایپ کردن شد .

: خب افسر جانگ . دقیقا چه آدرسی رو می خواین .

کاغذ رو جلوش گرفتم و اون دوباره مشغول تایپ شد .
: بفرمایید . چه تاریخی ؟

: فیلم های مربوط به دیشب رو برام بالا بیار . ساعت ده .
زمزمه کردم و سرم رو نزدیک مانیتور کامپیوتر بردم .

: اینم ....از این .
کلیک کرد و یه ویدیو بالا اومد .

یه موتور سیاه جلوی بار وایساد و از روش یه مرد سیاه پوش پایین اومد .

: صبر کنید افسر جانگ . این همون شوگا نیست !؟

: هیس ، ساکت .
به تندی گفتم و منتظر ادامش شدم .

شوگا وارد بار شد و دیگه اتفاق خاصی از بیرون معلوم نبود .
: فیلم رو جلو بزن جیهو .

فیلم سریع رد میشد ولی اتفاق خاصی نیفتاد تا ....
: صبر کن .
فیلم رو نگه داشت .
: برگرد عقب .
فیلم به عقب برگشت و دیدم همون پسر سیاهپوش رو کول یکی از مردای گنده هست و دارم سوار ماشین میشن و در کنار اون مرد گنده ...
خودشه
مین یونگ هه
به دوربینی که ما در حال دیدنش بودیم پوزخند زد و سوار ماشین شد .

: جیهو ..... رد این ماشین رو میگیری و مقصدش رو تا پونزده دقیقه ی دیگه بهم میگی ، فهمیدی !؟

: بله قربان .

............................
( مین یونگی )

تو فکر خودم بودم که یهو در انبار با شدت باز شد .

با چشمای درشتم نگاه در کردم که یونگ هه رو دیدم .

: جیمین کجاست !؟
فریاد زدم و سعی کردم بلند شم .

یونگ هه درست روبروی من وایساد و همون پوزخند همیشگی رو بهم زد .
: بیارینش تو پسرا .

با این جمله سریع نگاهم رو به در ورودی دادم که جیمین رو دیدم .

دستاش از پشت بسته بودن و روی تنش پر از زخم و کبودی بزرگ بود .

مرد پشت سرش هلش داد و باعث شد جیمین با پهلو روی زمین بیفته . داد بلندی کشید و توی خودش جمع شد .

ولی من ...
من تو شوک بودم .
نه
نه
خیلی سخته که قهرمان زندگیت رو اینجوری ببینی و من برای بار سوم در حال تجربه کردنش بودم .

بلند شدم و سمت جیمین رفتم .
: نه ...جیمین !؟
زمزمه کردم و به تن خونینش نگاه کردم .
: چه بلایی سرت اومده !؟
به سمتش دویدم ولی بخاطر زنجیری که از پشت دستام رو بسته بود به سمت عقب پرتاب شدم .
اخی گفتم و دو زانو نشستم .
چیزی نمی گفتم ولی غیر ارادی تنم می لرزید .

یونگ هه اومد جلوم و روی زانواش خم شد .
چونم رو گرفت و سرم رو بالا اورد .
: دوسش داری !؟



Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now