Part : 63

657 129 55
                                    

: مین یونگی شما بدلیل قتل مین یونگ هه و تهدید پلیس به مرگ ، بازداشت هستید . حرف های  شما در دادگاه بر علیهتون استفاده میشود .
...........

تیک تاک
تیک تاک
سکوت وحشتناک اتاق باعث شده بود صدای عقربه های ساعت تو گوشش پخش بشه

نگاهی به ساعت دیواری انداخت
تیک تاک
تیک تاک
و بالاخره نیمه شب فرا رسید

تق تق
تق تق
نگاهش رو به سمت لامپ کم نور اتاق چرخوند
تق تق
تق تق
مگسی در حال کوبوندن خودش به لامپ بی جون بود

نفس عمیقی کشید و کمی تو جاش تکون خورد
صدای برخورد فلز دستبندش تو اتاق اکو شد
دستانش رو بوسیله ی دستبند ، به میله ای که روی میز بود بسته شده بود .

نگاهی به صورت خودش در آینه ی اتاق انداخت
میدونست از پشت اون شیشه در حال نظاره شدن هست ولی کم حوصله تر از چیزی بود که بخواد واکنش نشون بده
پس با بی تفاوتی سرش رو به سمت روبروش چرخوند و به میز چسبیده به زمین نگاه کرد

در به آرومی باز شد و مأموری وارد اتاق شد
: مین یونگی .....شناخته شده با اسم شوگا ....جرم های مرتکب شده ...قتل و قتل و قتل ....همینجور از اول پروندت تا آخرش قتل نوشته شده ....واو صبر کن ...خشونت ، تجاوز به حریم شخصی ....

: من به کسی تجاوز نکردم .
به آرومی زمزمه کرد و سرش رو پایین انداخت .

: تجاوز کردن به معنی این نیست که تو بی اجازه دیکت رو داخل یه سوراخ تنگ فرو کنی و اینقدر توش بکوبی تا ارضا بشی ! بی اجازه وارد شدن به مِلک های شخصی هم تجاوز حساب میشن !

لحن مامور تند شد و پرونده رو روی میز پرت کرد .
صدای برخورد پرونده با میز باعت شد یونگی تا دو متر بالا بپره و تو خودش جمع بشه .

: و همچنین تا دو دقیقه پیش تو به سمت یه پلیس نشونه گرفتی و تهدیدش کردی ! اگه میکشتیش چی !؟ جرم تهدید کردن پلیس به اندازه کافی سنگین هست .

: من پلیس نمی کشم . کاری با آدمای بی گناه ندارم .

: واقعا !؟ نکنه تو پارتیزانی چیزی هستی !؟ چطور بفهمم این کار ازت برنمیاد !؟

: ددی کوکی بهم گفته پلیس کشتن کار خوبی نیست .
صداش اونقدر یواش بود که خودش هم نشنید .

مامور بالای سرش سکوت کرده و چیزی نمی گفت .
نگاهش رو به بالا سوق داد و به مامور نگاه کرد

: همجنسگرای بدبخت .
مامور نگاه پر از تنفری بهش انداخت و این جملات رو تو صورتش کوبوند .

: مامور لی ! کافیه .
صدای جانگ هوسوک از دم در باعث شد مامور سرش رو عقب بکشه و بعد از یه احترام نظامی از اتاق خارج بشه .

: یونگی ...
هوسوک گفت و به یونگی نزدیک شد
: ینفر اینجاست که می خواد باهات حرف بزنه .

: برام مهم نیست .
به آرومی گفت و روش رو به سمت دیگه ای چرخوند .

: مطمئنی !؟

: حوصله دیدن کسی رو ندارم . سریعتر کارم رو انجام بدین و بندازینم زندان .

: هومممم اینقدر تند نرو . می‌دونم کس مهمی رو از دست دادی و میتونم درکت کنم ولی فاصله گرفتن با آدم های مهم تو زندگیت درست نمیشه .

: من شخص مهمی رو تو زندگیم ندارم .

: پس کیتن به همین زودی ددیاش رو فراموش کرد .
صدای جانگ کوک باعث شد با سرعت سرش رو بالا بیاره

: ددی ...

: هیس یونگی ....می‌دونم . باید باهات حرف بزنم .

...........
نویسنده ی بدی بودم ببخشید 😓
به یکی گفتم شب آپ میکنم ولی عین جوگیرا نشستم الان تایپ کردم .
به احتمال زیاد برای عذر خواهی یه پارت دیگه تا شب آپ میشه 😀💜

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now