Part : 98

1.4K 128 54
                                    

........

یک ماه بعد :

امروز هم یکی از روز های نا آروم داخل اپاراتمان های سی ال بود که صبحشون با رو با صدای گرومپ گرومپ پاهای یه کیتن کوچولو که دنبال موچیش می دوید آغاز کردن

: موچییییییی
و همینطور صدای فریاد اون کیتن پر سر صدا

یونگی با قدم های تند از پله های آپارتمان پایین میومد چون جیمین داشت با آسانسور به سمت طبقه ی پارکینگ می رفت

امروز صبح تو حالت خواب بیداری فهمید که جیمین قبل از رفتن به ادارش ،از یونگی تو خواب بوس خدافظی گرفته اما چیزی که یونگی رو ناراحت می کرد این بود که نتونست جواب موچیش رو بده

پس با سرعت پیراهن سفید رنگ موچیش رو پوشید و تنها با یک باکسر سفید رنگ ، دمپایی هایش رو پوشید و به سمت پارکینگ دوید

: موچیییی
و نگاه متعجب جیمین قبل از سوار شدن تو ماشین به سمتش چرخید

یونگی داشت از خوشحالی بال در می آورد
فکر نمی کرد برای خدافظی بهش برسه ولی انگار سرعت پاهای خودش رو دست کم گرفته بود

با یه جهش تو بغل جیمین پرید و پاهاش رو دورش حلقه کرد
: منم دوست دارم . خدافظ عشقم .
و بوسه ی گرمی رو لب های نیم بازه جیمین گذاشت

با سرعت پایین اومد و با خنده های ریز ، جیمینی که نزدیک بود چشماش از کاسه دربیان رو تنها گذاشت .

: شوگا !
و این صدای پر از تحکم ددیش بود که با چشمای خواب‌آلود و اخمی روی صورتش یونگی رو صدا زد

: دفعه ی بعد بی زحمت یکم آرومتر بدو چون اول صبحی همه رو بیدار کردی !
و از پیژامه ای که تنش بود فهمید تازه از رخت خواب بیرون اومده

: اوخ
یونگی زیر لب گفت
اصلا حواسش به ددی کوکیش نبود که تو واحد زیر پاشون سکونت دارن

: بعد بدون شلوار اومدی بیرون !؟ بازم !؟ وای خدای من
و حالت زاری به خودش گرفت
: این دفعه ی چهلمه که گفتم درست لباس بپوش تو مکان های عمومی

خب کسی تو پارکینگ نبود که بخواد یونگی رو دید بزنه
این چیزی بود که یونگی تو ذهنش گفت

: ببخشید
با صدای ریزی گفت و سرش پایین انداخت

جانگ کوک پوفی کشید و به سمت واحد خودش رفت .
آخه چی میتونست به اون گربه کوچولوی وحشتناک مظلومش بگه !؟
: عیبی نداره . صبحونه خوردی !؟

: عوم نه

: بیا با هم بخوریم چون تهیونگ هم صبح زود خونه رو ترک کرد

یونگی قبول کرد و داخل خونه شد
جانگ کوک با همون قیافه خسته قهوه جوش رو راه انداخت و برای درست کردن املت چند تا تخم مرغ بیرون گذاشت

یه ماه از پناهندگیشون می گذشت و یونگی برای بیماری مازوخیسمش پیش بهترین روانپزشک شهر رفته بود که از قضا بهترین های دنیا بود

جیمین و تهیونگ برای کسب در آمد به اداره می رفتن و جانگ کوک به عنوان حسابدار داخل خونه امور مالی شرکت رو کنترل می کرد

هیچ کس با اینکه یونگی شغلی داشته باشه موافق نبودن چون معتقدن باید تا بهبودی کامل یونگی صبر کنن و بعد اونوقت شاید یه شغل کوچولویی براش گرفتن

همه چیز آروم آرامش بخش بود
درست مثل همون رویایی که جیمین داشت با این تفاوت که جانگ کوک و تهیونگ هم نقش مهمی تو این رویا بدست اورده بودن

چون یونگی بعضی وقت ها واقعا بهونه گیر میشد و قلب جیمین و جانگ کوک برای برخورد جدی با اون کیتن کوچولوی وحشی زیاد نازک بود پس تهیونگ وارد عمل میشد

تمام این گرما
تمام این محبت و توجه ها
تمام این عشق خالص
تمامیش رو برای همیشه بدست آورده بود

واقعا برای همیشه !؟

.
.
.

کمی اسپویل ...
پارت بعد بقول یکی از ریدرای کیوت عملیات مقدس چهار نفره •-•

 

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now