..........................………جیمین وارد اتاق شد .
تهیونگ با جانگ کوک بهش نگاه انداختن .: چی شده !؟
جیمین با نگرانی پرسید .: جانگ کوک اطلاعاتی درباره ی یونگ هه به دست اورده و میخواد بهمون بگه .
تهیونگ نگاهش رو به جانگ کوک داد .: و به نظر خیلی هم مهمه چون عصبی به نظر میاد .
جانگ کوک کاغذی رو روی میز پرت کرد .
: این یونگ هه هست .جیمین و تهیونگ به عکس رو میز نگاه کردن .
هر دو شکه شدن .: نه چیزی نگین ! به هیچ وجه صدایی ازتون در نیاد .
جانگ کوک غرید و روشو سمت پنجره کرد .هر دو ساکت شدن .
: مین یونگ هه جزء افراد خوبمون بود . از ۱۵ سالگی به ما ملحق شد . اون مواد رو برای فروش به دبیرستان و مدرسه های اطراف می برد و پول خوبی می گرفت .
: پس چطور ....
: گفتم ساکت !
جانگ کوک رو به جیمین گفت .: اون همیشه ماسک می پوشید پس من صورتش رو نمی دیدم . ولی اون ۱۷ سالگی به پدر خیانت کرد و موادی رو که ما تولید می کردیم برای پدرت می برد .
و نگاهی به جیمین انداخت .: از اون موقع ما افتادیم دنبالش ولی هیچ جا پیداش نکردیم .
: پس برای چی پدرم می خواست با آسیب زدن به یونگی ازش انتقام بگیره !؟
جانگ کوک نفس عمیقی کشید و به چشمای جیمین زل زد .
: چون مین یونگ هه برادر دو قلوی یونگیه !
....................................
: شما بی مصرفا نتونستید از پس اون بچه مفت خور بربیاین !؟
و لگدی به صورت پسری که جلوش زانو زده بود زد .
: قر...قربان ....
: حرف نباشه احمق !
و لگد دیگه ای بهش زد .: قربان یکی اومد نجاتش داد . اون پسره به ما حمله کرد .
: ههه .... کی !؟ یه نره غول بهتون حمله کرد !؟
و پوزخندی بهشون زد .: من اون بچه رو میخواستم ! کلی خریدار داشت ! .... شنیدید چی گفتم !؟ اون بچه کلی خریدار داشت و ما ...الان ...از....دستش.....دادیم !
و کل وسایل رو میز رو پرت کرد پایین .
: بی مصرف ها !!
: قربان ....اههخخ
یقه مرد رو گرفت و روی میز کوبوندش .
: بگو .... بنال دیگه ! چرا صدات در نمیاد پدر سگ !
: اون پسر ....مهارت خوبی تو ...مبارزه داشت .
: کدوم پسر !؟
: همونی که بهمون حمله کرد . از بچه های دانشگاهه !
: اگه از بچه های اونجاست پس اسمش رو میدونی !
: ا...آره قربان .
: پس بنال ببینم کدوم خریه !
: اسمش مین یونگیه !
برای چند دقیقه سکوت اتاق رو فرا گرفت .
: گفتی ....مین .....یونگی !؟
یقه مرد رو ول کرد وعقب رفت .: بله قربان .
: برام بیارینش ... نه نه خودم به ملاقاتش میرم .
و لبخند ترسناکی روی لباش اومد .
: وقت ملاقاته برادر کوچولوی بدبختم .
![](https://img.wattpad.com/cover/232578691-288-k230349.jpg)
YOU ARE READING
Destiny |Minyoon| (Completed)
Fanfictionنام فن فیکشن : سرنوشت کاپل ها : تهکوکگی ، مینیون ، تهکوک ژانر : رمنس ، اکشن ، اسمات ، تریسام ، جنایی ، معمایی و روان گردان رده سنی : +۱۸ خلاصه : داستان درباره ی زندگی مین یونگی هست که چطور از کیتن لوس ددیاش تبدیل به یه قاتل تحت تعقیب پلیس میشه...