Part : 7

2.2K 303 28
                                    


تهیونگ آهی از ته دل کشید و با خودش گفت
« خوبه خودش می‌دونه و بازم اینقدر نگرانش میشه !»

( شوگا )
ساعت : ۸:۳۰ بعد از ظهر

موتور رو داخل یه کوچه تاریک و خلوت گذاشت و به سمت بار حرکت . قبل از رسیدن به بار ، ماسک سیاه رنگش رو روی صورتش گذاشت و با خونسردی تمام از جلوی نگهبان بار گذشت . پس از کلی پرس و جو فهمید قربانی جدیدش تو طبقه ی اوله . 

پله های ساختمان را یکی دو تا بالا رفت و با لگد در اتاق رو باز کرد .
:  چو کدوم گوریه !؟

بعد از دیدن چشم های ترسیده مرد پوزخندی زد و داد زد ...
: همهههههه بیرووووون .

جمعیت کمی که تو اتاق بود با داد شوگا سریع بیرون رفتند ، بادیگارد های آقای چو با کلت هایی که داشتند سمتش نشونه گرفتند .

دختر هایی که اطراف آقای چو بودن با دراومدن اسلحه های بادیگارد ها ، جیغ زنان از اتاق خارج شدن .

مرد لبخندی از روی سرخوشی زد . بنظرش اون بچه تر از این حرفا بود که بخواد با بادیگارد هایی که اسلحه به طرفش نشونه گرفته بودن ، در بیفته !!

: مامان بابات خبر دارن که تو اومدی اینجا کوچولو !؟

اون دوتا بادیگارد پوزخندی زدند و همینطور که به طرفش نشونه گرفته بودند نزدیکش شدن .

درحالی که شوگا کاملا خونسرد به چشم های مرد زل زده بود ، جوابش رو داد .
: نه ، ولی خانوادم منو سراغت فرستادن و با این دوتا مزاحم کارم نمیشه .

بعد نگاهی به دو بادیگارد درحالی که یکیش سمت چپ و اون یکی سمت راستش وایساده بود ، کرد .

مرد قهقهه ای زد و گفت ...
: من یه عالمه طلبکار دارم بچه جون . تو از طرف کدومشونی !؟ اصلا از جونم چی میخوای !؟

: اسم من شوگاست و از طرف ارباب جانگ کوک اومدم، و ازت چی میخوام !؟ خب .... جونت رو می‌خوام .

: ارباب جانگ کوک ؟ پس تو شوگایی !؟
ترس به طور واضحی در چشمانش موج میزد . سرش رو بالا آورد و رو به بادیگارد هاش نعره زد ...
: بکشینش !!!!

بعد از گفتن این کلمه شوگا با تمام سرعت به سمت بادیگارد سمت چپش که بهش نزدیک تر از اون یکی بود رفت ، تو یه حرکت مچ دستش رو برخلاف جهتش چرخوند و اسلحه رو از دست مرد در آورد .

: اهههههه .
مرد ناله ای از درد کرد و کمی خم شد . شوگا لگد محکمی به قسمت گیجگاهی سرش زد و باعث شد که مرد روی زمین بیفته .

مرد دومی شروع به تیر اندازی سمتش کرد و شوگا بلافاصله به میز تو اتاق لگدی زد و بعد از افتادنش ، به پشتش پناه برد .

بعد از تموم شدن تیر های خشاب مرد از پشت میز دراومد و به سرش شلیک کرد .

: درست توی هدف !!!
شوگا بعد از اینکه تیرش به وسط ابرو های مرد خورد ، با لبخند زمزمه کرد .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now