Part : 17

1.4K 216 33
                                    

: قربان مهمون دارین .
صدای خدمت کار از پشت در اومد .

: کی !؟

: خودشون رو پارک جیمین معرفی کردن .

..........

جانگ کوک نگاهی به شوگا انداخت و از خواب بودنش مطمئن شد .

: به داخل پذیرایی ، راهنماییشون کنید .

جلوی آینه رفت تا سروضعش رو چک کنه . ترس بدی به دلش افتاده بود ، دلیلی نداشت که جیمین به ملاقاتش بیاد . ملافه ی نازکی رو روی شوگا انداخت تا باد به پهلو هاش نخوره .

وارد پذیرایی شد .

: این دیدار رو مدیون چی هستیم ، آقای پارک !؟

مرد که به نقاشی روی دیوار نگاه می کرد با صدای جانگ کوک به طرفش چرخید .

: آقای پارک !؟ من دلیلی نمی بینم که بخواییم همدیگه رو با فامیل صدا بزنیم ، جانگ کوک .

: درسته . حالا میتونم کمکی کنم ؟

: چرا باید برای دیدن یه دوست دلیلی داشته باشم !؟

: پس می خوای بگی این فقط یه ملاقات دوستانست !؟

: هومممم ..... نه ..... می‌خوام یه معامله بکنم .

: چه معامله ای !؟
جانگ کوک کمی با تردید گفت.

: خب ..... دیشب به عمارتم دستبرد زدن ولی چیزی رو نبردن ..... و من فقط می‌خوام یه مقدار مواد بخرم .

........
( شوگا )

صبح که بیدار شدم کسی پیشم نبود ولی بوی عطر جانگ کوک رو تو اتاق حس میکردم ، پس تازگیا اینجا بوده .

دلم میخواست یکم راه برم .

با تمام نیروم به پام فشار آوردم و وایسادم . اخ ...لعنتی درد داره ولی میشه نادیدش گرفت .

لخت بودم . با پای چلاقم ، لنگان به طرف کمد رفتم و پیراهن دکمه دار ددیم رو پوشیدم .

بعد از اینکه دکمه های لباس رو بستم ، به طرف پذیرایی راه افتادم چون صدای حرف زدن کسی از اونجا میومد .

همینطور که دیوار رو گرفته بودم و خودم رو به سمت پذیرایی می کشوندم ، صدای آشنایی گوشم رو پر کرد .

اون صدا ....
انگار صداییه که کل زندگیم منتظرش بودم ....
انگار صدای کسیه که کل زندگیم بهش وابستست ...
اون صدا رو من جایی نشنیدم ولی مطمئنم کل طول زندگیم باهام بوده .

دست خودم نبود . کاملا بی اختیار به سمت صدا حرکت میکردم که یهو چشمم به مرد مو نقره ای که پشتش به من بود و داشت با ددی صحبت می کرد افتاد .

نگاهم به ددی افتاد ، اونم به من نگاه کرد . در عرض دو ثانیه چشماش گرد شد و با اشاره بهم می گفت برم .

ولی من میخواستم صاحب اون صدا رو ببینم ولی نگاهی به پاهای لختم انداختم که متوجه شدم چیزی پام نیست .

همون طور که به پذیرایی اومده بودم عقب گرد زدم و به سمت اتاق با نهایت سرعتم دویدم ولی بخاطر پام ، مورچه ای که جلوم بود زود تر از من به اتاق رسید -_-

............

جانگ کوک باورش نمی شد که شوگا این کار رو کرد .
۱- با اون پای زخمیش تا پذیرایی اومد !

۲- اونم شلوار پاش نبود و اون پاهای لختش رو به نمایش گذاشته بود .

۳- جلوی پارک جیمین با این وضعش ظاهر شد !؟

۴- حداقل مو هاش رو شونه میزد تا از میزان خوردنی شدنش کم بشه چون با اون موهاش صورتش به طرز خطرناکی مظلوم نشون داده می شد .

: فهمیدی چی گفتم !؟
جیمین با حالت سوالی گفت .

: عامممم .... آره ...... هفته ی دیگه بسته ها رو آماده می کنیم ،میتونی اون موقع برای خرید بیای .

جیمین لبخندی زد .
: باشه . من دیگه مزاحم نمیشم ، مثل اینکه اون کوچولو تو اتاقتون منتظره .

: آره راستش ..... صبر کن ..... چی !؟

جیمین پوزخندی زد و جلوی صورت جانگ کوک وایساد .
: منم خودم باورم نمیشد پسری به کیوتی شما بخواد یه بیبی کوچولو تر از خودش داشته باشه .

دستش رو گونه ی جانگ کوک گذاشت و لبش رو با انگشت شصتش نوازش کرد .

: پیشنهاد می کنم ازش مراقبت کنید . ممکنه ...

جانگ کوک دست جیمین رو کنار زد .
: تو زندگی شخصی من دخالت نکن .

جیمین پوزخندی زد و به سمت در خروجی راه افتاد .

: ولی اول تو دخالت کردی ، حالا اون کوچولو قراره تقاصش رو بده .

جیمین زیر لب زمزمه کرد .

Destiny |Minyoon| (Completed)Where stories live. Discover now