دوئل

3.1K 71 13
                                    

❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت297
دلم برای اون روزامون تنگ شده

تا به حال اونو کنار کسی ندیده بودم حتی با اینکه میدونستم مربوط به گذشتس بازم حس های زیادی از جمله حسادت به سراغم اومد.

از شدت عصبانیت به دایرکتش رفتم و چندین جمله براش نوشتم توی ذهنم با خودم این فکر رو میکردم که چرا الان که همه چی داره خوب پیش میره یه سایه تاریک روی همه چی رو میپوشونه.

انگشتم روی دکمه ارسال بود اما نفس عمیقی کشیدم و همشونو پاک و به یه جمله کفایت کردم

- من باید ببینمت

حتی نمیدونستم وقتی رو در رو باهاش قرار بگیرم چی باید بگم فقط حسم گفت باید همین جا و همین نقطه همه چی تموم بشه.

اینکه غیرتی شده بودم یا حسادت یا هرچیزی مهم نبود با اهمیت ترین آدم دنیام کسی بود که نمیخواستم خنده های توام با اخمشو کنار کسی ببینم ، بیشتر از خودم بهش اعتماد داشتم و میدونستم انتخاب اول و آخرش منم اما همه چی مثل یه خوره به جونم افتاده بود.

حرفای فرشته مثل اره ای تیز مغزمو شکاف میداد

فرشته : نگین میدونی چرا تورو انتخاب کرد؟ چون از من انتقام بگیره تو فقط یه وسیله بودی براش مطمئنم هیچ حسی بهت نداشته فقط یه عروسک بودی که حرصشو روت خالی کنه

برای چند لحظه مثل دیوونه ها حرفشو باور کردم و با خودم حرف میزدم

- من فقط یه عروسکم؟ بازی کنه منو بندازه دور؟ اگه اینکارو کنه من میمیرم

مغزم به سرعت جواب خودمو داد

- چی داری میگی اون میخواد باهات ازدواج کنه اون باهات میخنده تو دنیای اونی ندیدی چند بار اینو گفته؟ ندیدی وقتی توی چشات نگاه میکنه چه حسی داره؟ چرت نگو نگین

به یه نقطه خیره شده بودم و توی اتاقم انگار نگین های زیادی باهم بحث میکردن چندتاشون علیه من و طرفدار ارباب بودن و چندتاشون فرضیه فرشته رو راست میدونستن.

صدای اعلان گوشیم‌منو به خودم آورد نگاهی انداختم پیامی از طرف فرشته بود

فرشته : سلام آره حتما ولی میدونی که عواقب بدی برات داره
- میدونم و مهم نیس باید ببینمت
فرشته : باشه هروقت و هرجا که بگی

کمی فکر کردم و ساعت و مکان قرارو بهش گفتم همون کافی شاپی که ارباب به من پیشنهاد ازدواج داد‌رو انتخاب کردم.

فرشته رو توی ذهنم جلوی خودم گذاشتم و حرفایی که دلم میخواست‌ بگم‌ رو مرور کردم.

توی همین فکرا بودم که مامانم منو برای شام صدا زد.

سر میز شام سرم پایین و آروم غذا میخوردم که واکنش مامانمو در پی داشت

مامان : نگین دستت درد میکنه؟
- ها؟ نه خوبم
مامان : اگه درد داری برات قرص بیارم
- نه

...Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz