کت و شلوار مشکی

15.5K 308 3
                                    

#پارت5
همیشه همین رو میخواستم.کل روزم به فکر کردن به ارباب و جواب دادن به پیامش گذشت شب موقع خواب هم با گفتن شب بخیر ارباب به خواب راحتی رفتم.
صبح با یه انرژی و هیجان خاصی از خواب بیدار شدم اولین چیزی که توی ذهنم اومد گفتن صبح بخیر به اربابم بود بعد از یک دقیقه جواب منو داد و من خوشحال شدم باید زود حاضر میشدم و به کلاسم میرفتم میدونست امروز باید برم دانشگاه ولی با این وجود بهش گفتم
توی مسیر دانشگاه بهم پیام داد که مراقب رفتارت و لباس پوشیدن و آرایشت چه بیرون چه داخل دانشگاه باش من هم میدونستم باید مواظب باشم چون اون عصبی میشه. رسیدم دانشگاه دوست صمیمی خودم الهه رو دیدم که توی محوطه داره با چنتا از دوستای دیگه صحبت میکنه رفتم سمتش و یه سلام دخترونه و گرم باهم کردیم الهه دوست صمیمی و شاید تنها دوست من بود از کل زندگی همدیگه خبر داشتیم اما من هیچوقت از حسم و از اینکه وارد چه رابطه ای شدم بهش نگفته بودم همین باعث عذاب وجدانم میشد چون اون حتی کوچک ترین اتفاقات زندگیشو برای من تعریف میکرد میترسیدم با گفتنش دوستیمون بهم بخوره یا اون منو درک نکنه.
سر کلاس نشستیم و من یکم توی فکر بودم
++ نگین
++ نگییین با توااام
- ها چیه
++ کجایی تو حالت خوبه امروز یجوری شدی
- نه خوبم چجوری شدم
نگاهش رفت سمت کف دستم و گرفتش 
++ نگییین دستت چی شده سوخته؟؟
- آره چیز مهمی نیس فقط میخواستم یه چیزیو امتحان کنم
++ ینی چی چیو امتحان کنی با چی سوخته
- با سیگار
++ سیگااار؟؟؟ نگییین تو خوبی؟؟؟؟
استاد وارد کلاس شد و من خیالم راحت شد ولی بعد کلاس باید کلی از سوالاشو جواب میدادم یا باید به دروغم ادامه میدادم و یا همه چیو بهش میگفتم
کلاس تموم شد و رفتیم بیرون و به محوطه رسیدیم
++ نگین نمیخوای قضیه سیگارو بگی؟
- گفتم که فقط میخواستم امتحان کنم
یه نگاه متعجب و پر از سوال بهم کرد و پیشنهاد داد بریم کافی شاپ جای دانشگاه واسه خوردن قهوه
پامو از در دانشگاه بیرون گذاشتم دیدم یه نفر با کت شلوار و پیراهن مشکی و عینک آفتابی کنار یه ماشین نوک مدادی ایستاده سر جام وایسادم و میخکوب شدم اربابم بود
حتی از پشت عینک آفتابی هم میشد نگاهشو تصور کرد که فقط رو به من بود
الهه ایستاد و به من نگاه کرد رد نگاهمو گرفت و رسید به اربابم
با تکون دادن سر بهم فهموند که باید سوار ماشینش بشم بدون اینکه حرفی بزنم یا نگاهی به الهه کنم به سمت ماشینش رفتم
++ نگییین کجا میری اون کیهههه با توااام
رفتم توی ماشین و نشستم دیدم که الهه مات و مبهوت منو نگاه میکنه
ماشینو روشن کرد و رفت...

ادامه دارد...

#مسعود

...Where stories live. Discover now