زیباترین چشم های دنیا

4K 110 10
                                    

#پارت252

ظهر شد و ایستاده بودم و حتی نشستن برام سخت بود پاهام دیگه توان نداشت گوشی رو چک کردم پیامی از ارباب داشتم

+ یه ساعت دیگه بیا بیرون تا مرحله دوم رو بهت بگم

دیگه نایی نداشتم و با دیدن این پیام به گریه نزدیک شدم اما دیدن اون هم تمام خستگیمو از تنم بیرون میبرد.

مانتو و لباسمو پوشیدم و به بهونه خرید ناهار و مخلفات به بیرون رفتم جای پلاگ حتی با نبودش هم حس میشد و دردش تمومی نداشت.

چند دقیقه ای بیرون توی آفتاب ایستادم تا ارباب برسه وقتی از دور دیدمش دستامو از جیب مانتوم درآوردم و صاف شدم به من رسید و نگاهی به چهره م انداخت.

+ خسته ای
- خیلی آقا از صبحه دارم کار خونه میکنم
+ پس پلاگ دردی نداشته
- واااای نصف خستگیم برا اونه بخدا

پوزخندی زد و این بار از توی کیفش دو تا گیره آهنی درآورد و کف دستم گذاشت نگاهی به گیره ها کردم قسمت فنر گیره رو محکم تر کرده بود تا به راحتی از هم باز نشه

- آقا اینا خیلی محکمه سی.نه هام کنده میشه
+ کی گفت به سی.نه هات بزنی
- پس کجا؟؟

یکی از ابروهاشو بالا انداخت و به من خیره شد چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا فهمیدم محل گیره ها کجاست

- واااای بخدا امروز میمیرم بی نگین میشین
+ زر نزن تا عصر که از سرکار برمیگردم میذاریشون
- چشم آقا

گیره هارو توی جیب مانتوم گذاشتم و به رستوران رفتم تا برای خودم و مامان ناهار تهیه کنم.

توی رستوران دو سه نفری فیش تهیه کرده و منتظر نشسته بودن منم از منوی رستوران دو تا غذا انتخاب کردم و با چند تا چیز مختلف سفارش دادم و روی صندلی نشستم.

یکی دو دقیقه بعد پسری با تیپ نسبتا جلفی که متشکل از شلوار جین تنگ و کاپشن بادی با یه عینک آفتابی خیلی بزرگ وارد رستوران شد من با دیدن بی سلیقگی تیپش کمی خندم گرفت اما به روی خودم نیاوردم.

سرم توی گوشیم بود که ایستادن یه نفر جلوی خودم رو حس کردم نگاهی به کفشاش کردم بوت های قهوه ای بزرگ که به چشمم آشنا اومد سرمو بالا کردم همون پسر بد تیپی بود که چند دقیقه پیش وارد رستوران شد.

با لبخند روبروی من ایستاده بود و تماشام میکرد منم نگاهی با اخم بهش کردم و متوجه جزئیات صورتش از جمله ابروهاش که بطور خیلی غیر حرفه ای برداشته شده بود شدم.چند ثانیه خیره بهش بودم تا اینکه به حرف اومد

پسر : سلام
- سلام بفرمایید؟
پسر : فیشتون رو بدین تا غذاتون رو برم سریعتر بیارم
- نه ممنون میارن خودشون
پسر : نه شما خوب نیس معطل بمونین
- منظورتونو نمیفهمم
پسر : اصلا شما هر موقع غذا خواستین خودتون نیاین من خودم براتون میارم آخه این رستوران مال منه
- آها نه متشکرم خودم میگیرم

...Onde histórias criam vida. Descubra agora