خواستگاری با طعم ترس

2.9K 80 25
                                    

❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت353

از ماشین پیاده شد منم به سمت در مخالف خودم رفتم که ناگهان یقه مانتومو گرفت در عقب رو باز کرد پاکتشو برداشت منو روی صندلی عقب پرت کرد.

با چشای متعجب و نگران نگاهش کردم ازش ترسیده بودم چشاش کاسه خون بود بر خلاف گذشته گریم گرفت و سوالای نا مفهموم ازش پرسیدم

- مسعود داری چیکار میکنی توروخدا منو نکش مسعوووود به خدا از زندگیت میرم فقط کاریم نداشته باش

زانوشو روی پاهام گذاشت و یه سیلی محکم توی صورتم زد از داخل پاکت بست های محکمی درآورد و مچ دست و پامو قفل کرد.چسب پهنی چند بار دور لبام پیچید و حتی دیگه صدام درنمیومد یه پارچه تیره تقریبا هم رنگ صندلی های ماشین روم انداخت و من فقط صدا میشنیدم.

ماشینو روشن کرد و راه افتاد من زیر اون پارچه با دهن بسته به زور نفسمو از بینی بیرون میدادم.

نور خورشید از لای سوراخای پارچه چشامو اذیت میکرد چشامو ریز کردم و منتظر آینده ای نزدیک که جه بلایی قراره سرم بیاد بودم.

بخاطر رانندگی در خاکی ماشین تکون های زیادی میخورد حتی گاهی سنگای بزرگی زیر لاستیک میرفت و منم پاهام به در ماشین برخورد میکرد.

حدس میزدم یه ده دقیقه ای توی خاکی مسیرشو ادامه داد هوا گرم و گرم تر میشد بدنم عرق کرده بود این عرق حاصل ترس و گرمای زیاد بود.

بالاخره یه جا پاشو روی ترمز گذاشت و ماشین متوقف شد سروصدا هم با خاموش شدن ماشین به پایان رسید.

ضربان قلبم هر لحظه بیشتر و بیشتر شد تا جایی که سایه ارباب رو کنار پنجره در دیدم و سرعت نفس هام از حالت عادی خارج شد.

بعد از باز کردن در ماشین پارچه رو از روم کنار زد مچ پاهامو گرفت و از ماشین بیرون کشید روی زمین خاکی داغ افتادم نور خورشید دیدمو کامل گرفته بود عرق از روی پیشونیم به داخل چشمم سرازیر شد.

بعد از چند ثانیه چشام به محیط عادت کرد و تونستم تقریبا همه چیزو ببینم اما کاش هیچوقت این قدرت رو پیدا نمیکردم دیدن این صحنه ترسناک ترین چیزی بود که میتونستم تصور کنم.

ارباب با یه چاقوی بزرگ روی یه تخته سنگ نشسته بود و من رو تماشا میکرد با دیدن اون چاقو بی اختیار اشک ریختم و پشت چسب نامفهوم التماسشو کردم.

از جاش بلند شد به سمتم اومد منم بی اختیار به عقب خودمو تکون میدادم کفششو روی بازوم گذاشت درد زیادی رو تحمل کردم اما کاش همه چی به همین درد ختم بشه.

چسب دور دهنمو باز کرد و منم همراه با سرفه از دهن نفسمو بیرون دادم

- مسعود اگه یه ذره برات ارزش قائلم با من اینکارو نکن عواقبشو میدونی؟؟
+ عواقب چیو
- به خدا اعدامت میکنن پدر و مادرت چه گناهی کردن
+ همه چی همین جا تموم میشه برای هردومون
- مسعود ینی چی توروخدا مرگ نگین چیکار میخوای بکنی مگه تو نگفتی منو میخوای مگه نگفتی زندگیتم زندگیتو نگیر
+ زندگی من توی بغل یه نفر دیگه نمیره
- نرفتم به خدا نرفتم زدم بیرون ازونجا من هیشکیو جز تو نمیخواااام

...Where stories live. Discover now