بازی نحس

5.1K 114 28
                                    

#پارت196
آقای سلیمانی : من به شما اعتماد کردم شما از اعتماد من سو استفاده کردین
- نه من نکردم تقصیر من نیس
آقای سلیمانی : مسعود میدونه تو دزدی؟؟
- نه...نهههه بخدا نیستم....
خانم کبیری : تو دزدی
مبینا : از روز اول معلوم بود دزدی
الهه : پس همش کار تو بوده
- نههههههههه

با صدای فریادم از خواب پریدم حس کردم توی بیداری هم این فریاد رو زدم چند شبی بود که این کابوس رو میدیدم اتاقم زیادی گرم شده کنار پنجره رفتم و کمی بازش کردم هوای سرد زمستونی به پوستم خورد و خودمو بغل کردم.

کمی آب خوردم و دوباره توی تخت برگشتم از خوابیدن میترسیدم کشوی میز کنار تختمو جلو کشیدم هنوز قوطی قرص خواب آورم چند دونه ای داشت یاد حرف چند شب پیش ارباب افتادم که منو از خوردن قرص خواب منع کرد.

کشو رو بستم و سرمو روی بالش گذاشتم و به سقف نگاه میکردم به بازتاب نور چراغ توی کوچه که از لای پرده ها کم رنگ تر شده بود.

فشار و استرس کارم زیادی روم اثر گذاشت حتی توی این چند روز همه حواسم به این بود که مبینا و کبیری چیزی رو گردن من نندازن شاید حق با بابام بود چرا خودمو اذیت کنم خیلی راحت دیگه اونجا نمیرم ولی اون کار رو ارباب برای من پیدا کرد و شبو روزای خوبی رو توش سپری کردم.

با همین فکرا دوباره به خواب رفتم تا آخرین ثانیه بسته شدن چشمام مغزم درگیر مسائل مختلف بود.

صبح با لرزش گوشیم از خواب پریدم نگاهی بهش کردم الهه بود با همون حالت خوابیده جوابشو دادم

الهه : پاشو تنبل ساعتو دیدی
- دیشب بد خواب شدم
الهه : وقت آرایشگاه گرفتیما
- آخ یادم نبود باشه باشه میام دنبالت

روی تخت نشستم به ارباب صبح بخیر گفتم و دستامو باز کردم و کشیدم تا خواب بدنم از بین بره.دست و صورتمو شستم سریع مسواک زدم و یه چای و صبحونه مختصر خوردم آماده شدم و به بیرون رفتم توی ماشین به ارباب زنگ زدم بعد از چند تا بوق برداشت بهش گفتم که با الهه به آرایشگاه میرم

- آقا میخوام اونجوری که دوس دارین کنم
+ کوتاه ؟
- بله بله کوتاه میکنم رنگم میکنم
+ باشه برو درست رانندگی کنی
- چشمممم

جلوی در خونه الهه منتظر بودم که دونه های برف روی شیشه ماشین آروم مینشست الهه از در بیرون اومد و سریع توی ماشین نشست

الهه : وای چقد سرده عشقم مرسی که ماشینو برام گرم کردی
- زهرمار سینگلی بهت فشار آورده
الهه : سینگل چیه تورو دارم هم خوشگل هم سکسی
- ببند دهنتو عههه

دوتاییمون خندیدیم و راه افتادم توی راه در مورد شعبه هایی که داخلش کار میکردیم حرف زدیم

الهه: نگین اون دوتا خیلی ترسناکن
- چی بگم والا
الهه : به تو که حرفی نزدن؟
- نه ولی یکم مشکوکن امروز به این فکر کردم بیخیالش شیم تا دردسر درست نکردن
الهه : ینی چی
- اگه کاری کنن آبرومون بره چی اگه نتونیم ثابت کنیم
الهه : نمیدونم ینی دیگه نمیخوای بیای؟
- نمیدونم واقعا

...Where stories live. Discover now