خونه

5K 97 18
                                    

#پارت149
ارباب به سمتم اومد منو به درخت پشت سرم چسبوند نفسام تند شد تپش قلبم بالا رفت دست راستشو زیر تیشرتم برد و روی کمرم‌ گذاشت با دست چپش دکمه شلوار جینمو باز کرد با صدای باز شدنش تکونی خوردم چهار انگشتشو از لبه شورتم داخل برد برای شیو نبودن اون قسمت از بدنم خجالت کشیدم اما تا انگشت وسطش به لاش رسید همه چی یادم رفت.

احساسی که مدت ها گم کرده بودم و تقریبا به فراموشی سپرده شد رو اون توی چند ثانیه به من برگردوند پشتمو به درخت تکیه دادم و پاهامو بیشتر باز کردم انگار نه انگار تا همین دیروز سرد و یخ زده ترین دختر شهر بودم.

نوک انگشتشو به سوراخ ک.سم فشار داد جیغ خفه ای کشیدم و به روی پنجه پا رفتم.دست راستشو از روی کمرم برداشت و دور گلومو گرفت خودشو بهم چسبوند صورتشو کنار صورتم آورد نفس های اونو بیشتر از خودم میشنیدم داغی هوایی که از دهن نیمه بازش بیرون میومد و به گوشم میخورد لذت بخش ترین آرزویی بود که بعد این مدت برام برآورده شد.

با تکون خوردن انگشتش منم بی اراده تر میشدم وقتی توی تکوناش انگشتشو تا ته کرد بی اختیار دستامو دور گردنش گذاشتم و لبامو به خط فکش چسبوندم آهی کشیدم اون حرکاتش تندتر شد و من هر لحظه به ارضا نزدیک بودم.

توی دستاش به اوج خودم رسیده بودم وقتی نوک انگشتش به ته ک.سم برخورد کرد با شدت ارضا شدم کمرمو از درخت جدا کردم و لبامو روی لباش گذاشتم و چند ثانیه با تمام وجودم بوسیدمش نمیدونم چی شد و چه نیرویی منو به این کار وادار کرد ولی اگه اینکارو نمیکردم برای یک عمر حسرتشو میخوردم.

ازم جدا شد با لبای نیمه باز و اخم بهم خیره بود تمام انرژی بدنم رو از دست دادم کف دستامو به درخت چسبوندم تا روی زمین نیفتم نگاهی به جلوی شلوارم کردم شورتم کاملا خیس بود آروم دستامو سمت دکمه های شلوارم بردم و بستمشون آب دهنمو قورت دادم نفس عمیقی کشیدم و توی تاریکی به برق چشای ارباب نگاه کردم.

دلم بیشتر میخواست دلم ساعت ها اونو میخواست بی وقفه و بدون فکر به اینکه تموم میشه و میره اما سوز پاییزی تنمو به لرز آورد و بهم گوشزد کرد لحظاتی که تا چند ثانیه قبل تجربه کردم طولی نمیکشه تا تبدیل به یه خواب خوب بشه.

به سمت خونه ما پیاده میرفتیم سکوتش آزاردهنده بود اما اینم میدونستم حرفای نزده توی دلش بیشتر از همه حرفاییه که تا حالا به زبون آورده

- آقا ممنونم ازتون
+ بابت چی
- امشب
+ امشبو که خودت درست کردی
- اگه به من باشه هر شب رو مثل امشب درست میکنم
+ پس خوبه که دست تو نیس

این جملشو با لبخندی گفت که منم خندم گرفت چند قدم دیگه در خونه ما بود ایستاد و دستاشو توی جیبش کرد منم توی کیفم با حرص و عصبانیت دنبال کلید میگشتم فکرم جای دیگه ای بود و همین آشفته م کرد جلو اومد دستشو روی دستم گذاشت و دست دیگشو داخل کیفم کرد و دسته کلیدمو از جیب کوچیک کیفم بیرون آورد و دستم داد

...Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora