شروع یک تراژدی

3.5K 69 17
                                    

❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت331

وارد فرعی شدم یه جاده خاکی بی انتها که در دورترین نقطه چراغ های کوچیکی سوسو میزدن اونقدر ساکت و آروم بود که فقط صدای لاستیک و عبورش از سنگ و خاک به گوش میرسید.

به خلوت ترین جای ممکن که رسیدیم دستشو روی داشبورد کوبید و نگه داشتم.

اینکه چی در انتظارمه رو نمیدونستم اولین باری بود که فقط ترس به سراغم اومد و هیچ حس هیجان انگیزی نداشتم.

ترس تنها حسی بود که هر لحظه وجودم رو پر میکرد.

وقتی به حالت های غیر طبیعیش نگاه میکردم از اینکه به خودش و خودم آسیب بزنه میترسیدم اما چاره ای هم جز اطاعت نداشتم.

از ماشین پیاده شد و به سمت در من اومد و بازش کرد دستشو جلو آورد مانتومو توی چنگش گرفت از ماشین منو بیرون کشید پام به لبه پایین در گیر کرد و با زانو روی زمین افتادم.

لگد محکمی به رون پام زد که ناله شدیدی کردم و سعی داشتم خودمو بلند کنم کف دستام روی خاک بود و انگار سنگ های ریز کف دستمو سوراخ میکنن.

انگار توی این شرایط‌ زورش چندین برابر شده بود منو از روی زمین بلند کرد و جلوی ماشین وایسادم مانتومو از تنم درآورد و زیرش همون لباسی بود که توی مهمونی تنم بود.

رسما توی این ناکجا آباد با یه لباس مجلسی کوتاه ایستاده بودم و اون بهم خیره بود.

به پشت سرم رفت و اونقدر بهم نزدیک بود که نفس گرمشو پشت گردنم حس کردم یه دور کاملا منو بررسی کرد و دوباره جلوم ایستاد منم سرم پایین بود و جرات نگاه کردن توی چشاشو نداشتم.

دستاشو لبه های یقه لباسم گذاشت و با یه حرکت تا روی نافم جرش داد. تمام آرزوم این بود که به همین جا ختم بشه اما اون قانع به همچین چیزی نبود.

بالاخره جرات پیدا کردم توی صورتش نگاه کنم و اون اصلا حال خوبی نداشت منم دو تا دستمو روی بازوهاش گذاشتم و التماسش کردم

- توروخدا بیا بریم حالت خوب نیس التماستو میکنم بریم

دستامو از روی بازوهاش پس زد و سیلی محکمی توی صورتم زد منم سرگیجه شدیدی یهو سراغم اومد و روی کاپوت ماشین افتادم.

ارباب هم منو روی کاپوت خوابوند و دامن کوتاهمو بالا داد و شورتمو پایین کشید کمربند خودشو از دور کمرش بیرون آورد.

ضربه اول رو بی محابا زد جوری که جیغ بلندی کشیدم و گریه م شروع شد.ضربه هاشو پی در پی با شدت زیادی روی یه نقطه از باسنم میزد.

هرچقدر خواهش و التماسشو کردم فایده نداشت حتی یه بار که سعی کردم صورتمو برگردونم تا باهاش حرف بزنم اون سرمو به کاپوت ماشین کوبوند.

...जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें