❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت287
مهمونا مشغول رقص و شادی بودن منم دست ارباب رو گرفتم و به بیرون از سالن بردم به جایی که درختاش تاریکی و خلوتی زیبایی درست کرده بودن کنار یه درخت ایستاد هوا کمی خنک شده بود دستاشو توی جیب شلوارش کرد.چشاش از مستی خمار و بدنش داغ بود دستامو به کنار سرش که موهای کمتری داشت کشیدم و آروم تا روی صورتش آوردم به صدایی گرفته و جذاب حرف زد
+ امشب خوب بود؟
- نه
+ چرا؟
- چون امشب عالی بود امشب فوق العاده بود ت رویاهامم نمیدیدم همچین شبی رو
+ کاش بتونم تمام زندگیت برات فوق العاده و عالی باشمبهش نزدیک شدم دستامو روی بازوهاش گذاشتم و سینمو به سینش چسبوندم لبامو به گوشش رسوندم
- میدونی تو خودت تمام زندگیمی
کم کم به آخرای جشن رسیدیم یکی یکی مهمونا ازمون خدافظی میکردن اولین کسایی که از جمع ما رفتن آقای سلیمانی و بهاره بودن
آقای سلیمانی : تولدت مبارک نگین جان به زودی منتظر جشن بزرگتری ازتون هستیم
بهاره : عزیزم دیر باهات آشنا شدم خیلی خوش گذشت خیلی دوست دارم بیشتر بیینمت
- ممنونم از شما
- بهاره جون حتما حتما بیشتر میبینمتالناز هم بچه های دیگه رو با خودش برد و جلوی در تک تکشون منو بغل کردن و این الهه بود که از آغوش من جدا نمیشد
الهه : نمیدونی چقدرررر خوشحالم همیشه همینو میخواستم که شما دوتا بهم برسین دارم دیوونه میشم
- تو عشق منی فدات بشم خیلی دوستت دارممینا و پارسا هم بعد از تبریک با ماشینشون از باغ خارج شدن.پریسا هم بعد از تعویض لباسش از اتاق بیرون اومد و با علیرضا ازمون خدافظی کرد
- نوبتی هم باشه نوبت تو و علیرضاس
پریسا : چی بگم فقط موندم چیکار کنم
- همه چی درست میشه عزیزمحالا دیگه تنها من و ارباب موندیم و منم وسایل رو جمع میکردم و داخل ماشین میذاشتم.
ارباب هم توی بردن وسایل کمکم کرد و منم لباسامو عوض کردم و آماده رفتن شدیم.
موقع خروج از باغ چند ثانیه از داخل ماشین بهش نگاه کردم
+ چیه چرا وایسادی؟
- دارم خوب نگاهش میکنم تا اینجارو فراموش نکنمدوباره دنده رو به عقب برگردوندم و ازونجا بیرون اومدیم و به جاده زدیم.
جاده خلوت و کمی سرد بود ماشینای زیادی توی جاده نبودن منم وقتی ارباب رو دیدم که سرش روی صندلی و خوابش برده با سرعت کمتری رانندگی میکردم.
هر چند دقیقه نگاهش میکردم و به این فکر میکردم کاش الان توی جاده رسیدن به دریا بودیم و وقتی بیدارش میکردم با دیدن دریا و ساحلش غافلگیر بشه.