OVERDOSE

4K 99 29
                                    

#پارت208
دیگه صحبتای الهه رو نفهمیدم و انگشتمو روی دکمه قرمز قطع تماس زدم و به ارباب نگاه میکردم و اونم یه چشمش به من و یه نگاهش به قرص ها بود تا دستشو جلو آورد ترسیدم و بلند داد زدم

- آقااا ماااال من نیسسس

دستش نزدیک گلوم بود که متوقف شد به در ماشین چسبیده بودم و با چشای گرد بهش خیره شدم دستشو عقب برد و من هم از در فاصله گرفتم

+ مال کیه
- مال مبیناس دیشب ازش گرفتم تا نخوره
+ چرا توی کیفت گذاشتی خب بنداز بیرون
- به خدا یادم رفت چشم همشونو بیرون میریزم
+ حالا چرا اون میخوره
- یکم بهم ریختس باهاش حرف زدم بهم قول داده دیگه نخوره
+ تو شدی مشاور بقیه
- چیکار کنم دیگه خودتون منو میشناسین نمیتونم بی تفاوت باشم

همون جا بهش گفتم که قراره ناهار به خونه الهه برم برای همین ازش اجازه گرفتم اونم قبول کرد و بعد از خدافظی به سرکارش برگشت منم به سمت خونه الهه رفتم.
سر راهم دوباره به الهه زنگ زدم و چیزایی که میخواست رو خریدم و جلوی خونشون پارک کردم.

هنوز زنگ خونشونو نزده بودم که صدای ممتد بوق ماشینی توجهمو جلب کرد سرمو برگردوندم الناز بود که از داخل ماشین با خنده دست تکون میداد خوشحال شدم و صبر کردم تا اونم برسه جلوی در همدیگرو بغل کردیم و بوسیدیم

الناز : خیلی بی معرفتی نگیییین
- من یا تو؟؟ رفتی مرخصی یا تعطیلات خوش میگذرونی
الناز : آررره خیلی خوش میگذره فقط دو سه روز نبودم
- بیا بریم بالا

زنگ رو زدیم الهه باز کرد و وارد خونه شدیم خریدامو روی اوپن گذاشتم الهه ازم تشکر کرد و شال و مانتومو درآوردم و روی مبل نشستم

- الناز این دفعه که ازون مشروبای مزخرفت نیاوردی
الناز : نه بابا غلط بکنم همون دفعه کافی بود
الهه : دختر خوبی شده سر به راه شده

به آشپزخونه رفتم و به الهه کمک کردم مواد پیراشکی رو درست کرده بود و لای خمیر میذاشت منم بقیشونو پیچیدم و داخل ظرف گذاشتم تا نزدیک ظهر همرو آماده کنیم.

الناز هم تمام تنقلات روی میز چید و خودش روی مبل نشست و شروع کرد من و الهه هم بهش ملحق شدیم و از همه حرف زدیم.

الناز : اوضاع کار چطوره خوب پیش میره؟
- مگه الهه بهت نگفته چه اتفاقاتی افتاده
الناز : نههه چی شده
- هیچی بابا کلا جات خالی بود زدیم یه نفرو اخراج کردیم
الناز : وااا برای چی
الهه : از شعبه دزدی میکرد مینداخت گردن این و اون نگین فهمید وگرنه منم اخراج میکردن
الناز : الان جدایین؟
الهه : آره من که یه جاییم با یه دختر دیگه اسمش فرنازه خیلی دختر خوبیه نگین هم جای دیگس با شریک اون دزده کار میکنه
- اون طفلی که تقصیری نداشت کبیری مجبورش میکرد
الهه : اگه ادامه بده چی
- نه نمیکنه من کنترلش میکنم
الهه : میخاستم بگم فرنازم بیاد گفتم الناز نمیشناستش شاید ناراحت شه
الناز : نه دیوونه آشنا میشدیم اصن الان بهش زنگ بزن بیاد

...Where stories live. Discover now