لیاقت

2.5K 69 25
                                    

❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت343

مینا جلوی در ازمون استقبال کرد داخل شلوغ و صدای موزیک زیاد بود من و الهه داخل اتاق لباسامونو عوض کردیم و به جمع مهمونا پیوستیم.

دست الهه رو گرفتم و اونو به یه گوشه ای بردم

- الهه هر اتفاقی افتاد هرررر اتفاقی به مسعود زنگ میزنی و میگی اینجاییم و من در چه حالیم
الهه : بهش نگفتییییی؟
- نه فهمیدی یا نه؟
الهه : من که نمیدونم تو چیکار میخوای بکنی ولی باشه

موهامو به پشت سرم دادم و با لبخند وارد جمع شدم.

بخاطر لباسام چشم خیلیارو به خودم دوخته بودم اصلا از این وضعیتم خوشم نمیومد شاید کم کم احساس پشیمونی به سراغم میومد ولی چاره ای نداشتم و باید این راهو میرفتم راهی که ممکن بود تهش به دره عمیقی ختم بشه.

با الهه کمی مشروب خوردیم احساس گرمی توی سرم میکردم این اول بازی بود و به همین مقدار ختم نمیشد یه مرد حدود ۴۰ ساله به سمتم اومد هیچکس جذبم نمیشد من هدفم چیز دیگه ای بود

مرد : جزو خوبای مهمونی هستی
- من بهترینشونم
مرد : از دخترای مغرور خوشم میاد

دستشو دراز کرد تا کمرمو بگیره و به طرف وسط سالن ببره که خودمو عقب کشیدم.

الهه به سمتم اومد و دستمو گرفت

الهه : نگین چیکار داری میکنی
- نمیدونم الهه نمیدونم
الهه : تو که هنوز مست نیستی
- نه ولی عقلمو از دست دادم
الهه : با این شلوارک کوتاه و تاپت عقل همرو هم بردی

یه گوشه روی مبل با الهه نشستیم و دوباره مشروب خوردیم صدای موزیک توی سرم دائم میکوبید و بقیه رو میدیدم که با همراهشون میرقصن اما من اینجا تنها چیکار میکردم.

مینا به سمتم اومد و دستمو گرفت و بلندم کرد و منو به وسط سالن برد همراه اون کمی رقصیدم بهم چسبید تا صداشو توی گوشم بشنوم

مینا : چرا تنهایی خانوم خوشگله
- نمیدونم مینا
مینا : دل همرو بردی یکی گفت بیام بهت بگم باهاش میرقصی؟
- کی ؟

به سمت چپ خودش اشاره ای کرد پسری هم سن ارباب با موهای بور و تیپی ساده و شیک پیرهن سفیدی که آستیناشو بالا زده بود و چشمایی که منو با حسرت نگاه میکرد یه لحظه با دیدن نوع لباساش یاد ارباب افتادم.

- مینا عزیزم تو که مسعود رو میشناسی بفهمه خون به پا میکنه
مینا : آره فقط پیغامشو رسوندم

اما آیا واقعا ارباب همون آدمیه که منو در این حالت ببینه خون به پا میکنه؟

کمی وسوسه شدم به سمتش برم و به الهه بگم بهش زنگ بزنه و وضعیت منو بگه اما این خودم بودم که از این کار متنفرم اینکه یکیو این وسط قربانی اتفاقات بین من و ارباب میکردم و هم ممکن بود اتفاقات بدتری بیفته.

...Where stories live. Discover now