آرش

14.8K 257 5
                                    

#پارت10

سعی کردم صدام درنیاد این درد رو دوس داشتم تمام اون لحظات برام باورنکردنی بود.
بلند شد و منو از زمین بلند کرد قلادمو از گردنم باز کرد
+ برو یه دوش بگیر حموم اون سمته
- چشم ارباب
به سمت حموم رفتم و داخل شدم یه حوله قرمز رنگ‌ روی دیوار ورودی حموم بود و رفتم آب گرم رو باز کرم به محض اینکه آب داغ روی سرم ریخت فهمیدم این اتفاقات خواب نبوده و من بیدارم چند دقیقه زیر آب فقط به امروز فکر میکردم و حتی با فکر دوباره و مرور کردنش تحریک میشدم.
خودمو شستم و اومدم حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون دیدم که ارباب توی آشپزخونه اس جلوی در اتاق وایساده بودم و نگاهش میکردم با موهای خیس که حوله از بالای سینم تا نصف رونام بود از توی آشپزخونه نگاهم کرد
+ منتظر چی وایسادی لباساتو بپوش بیا اینجا
- چشم
رفتم توی اتاق و موهامو بدنمو خشک کردم و لباسامو پوشیدم از توی کیفم لوازم آرایشمو برداشتم و اومدم بیرون که برم اتاق بغلی تا از آینه استفاده کنم
+ ارباب اجازه هست وارد این اتاق بشم؟
با تکون دادن سر اجازه رو گرفتم و رفتم جلوی آینه قدی موقع بیرون اومدن نگاهم دوباره به تخت افتاد و خودمو اونجا تصور کردم.
اومدم بیرون و جلوی اوپن آشپزخونه وایسادم ارباب بهم اشاره کرد که بشینم روی صندلی جلوی اوپن نشستم و برام آب پرتقال و کیک شکلاتی آورد و گذاشت جلوم
+ بخور
- چشم
+ رفتی خونه استراحت کن چون فردا ساعت ۸ کلاس داری
- چشم ارباب
یه شیشه مشروب از داخل یخچال اورد و نصف استکان کریستالی رو ریخت و خورد و من فقط بهش نگاه میکردم
- ارباب میشه یه سوال ازتون بپرسم
+ بپرس
- میتونم یه بار پیش شما مشروب رو امتحان کنم؟
یه نگاه با اخم بهم کرد که ترسیدم و پشیمون شدم از سوال پرسیدنم شیشه رو داخل یخچال گذاشت
+ خودم تصمیم میگیرم کی و چقدر بخوری
- بله چشم ارباب
+ آبمیوه و کیکتو خوردی میتونی بری
- بله ارباب
خوردم و آماده رفتن شدم اما دلم نمیخواست برم دوس داشتم پیشش بمونم ساعت ها و ساعت ها برام مهم نبود چه اتفاقی میفته فقط میخواستم پیشش باشم اما دستور باید اجرا میشد
- اجازه رفتن میدین ارباب؟
+ میتونی بری خودت میدونی که ازین در میری بیرون از همه چیت باید خبر داشته باشم
+ بله چشم ارباب
دلهره ای درونم ایجاد شد و یاد آرش افتادم و اینکه امروز اینقدر غرق در لذت و احساسم بودم نتونسته بودم بهش بگم و الانم جرات گفتنشو نداشتم.
خداحافظی کردم و اومدم بیرون و تا خیابون قدم زدم و میخواستم اونجا تاکسی بگیرم به خیابون رسیدم و از پشت سرم همون کوچه ای که ازش اومدم بیرون یه ماشین با سرعت زیاد جلوم پیچید و ترمز زد و من از ترس بی اراده جیغ کشیدم.
آرش بود و من داشتم سکته میکردم و میخکوب شده بودم و تمام تنم میلرزید شیشه رو داد پایین
-- توی اون خونه چه غلطی میکردی؟؟ اون خونه ی کی بود؟؟؟

ادامه دارد...

#مسعود

...Where stories live. Discover now