بیهوشی

2.6K 73 21
                                    

❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت370

وقتی کامل لخت شدم روی زمین جلوش زانو زدم و سرمو بالا کردم تا چشاشو ببینم

- من شب کنار رکسانا خوابیدم کنارش ینی روی یه تخت پشتم به اون بود دستشو روی بدنم میکشید تا اومدم برگردم بهش چیزی بگم لبای منو بوسید قبلش هم یه بار سعی کرد من نذاشتم اما آخرش منو بوسید

ارباب سرشو کج کرد و با اخم نگاهم کرد و خندید اما خنده ای که از روی خوشحالی نبود به یکباره جنون تمامشو گرفت و با خنده جمله ای گفت که تمام موهای بدنم سیخ شد

+ خودتو مرده فرض کن عشقم

فقط در یک لحظه مشت شدن دستاشو دیدم همه چی در یک ثانیه رخ داد واکنش من غیر ارادی و نا خودآگاه بود.

دستمو لبه تخت گذاشتم و به سرعت بلند شدم تا فرار کنم هنوز به در اتاق نرسیده بودم که موهامو از پشت گرفت و یهو به عقب خم خوردم.

با استفاده از موهام به عقب پرتم کرد و وقتی توی موقعیت دست راستش قرار گرفتم‌ سیلی محکمی توی صورتم زد و با سر روی زمین افتادم.

موهامو گرفت سرمو لبه تخت گذاشت و پاشو روی گردنم فشار داد کمربندشو از دور کمرش باز کرد.کمربندش سگک آهنی پهنی داشت جوری دور دستش پیچید که قسمت سگکش آماده ضربه بود تنفسم زیر پاش به سختی بود اما بازم التماسشو کردم چون تا به حال همچین کاری با من نکرده بود

- آقااا توروخدااا میمیرم نزنییین

بدون اینکه حرفی بزنه اولین ضربه رو روی با.سنم فرود آورد حسش مثل جر خوردن پوست با یه تیکه آهن تیز بود.

ضرباتش بی محابا و غیر قابل پیش بینی شد جوری که دیگه از کمر به پایین حسی نداشتم پاشو از روی گردنم برداشت مثل کسی که با شلیک گلوله از پا درومده سرم‌ روی زمین افتاد.

دستمو روی بیشترین قسمتی که سوزش داشت کشیدم و جلوی صورتم آوردم سر انگشتام آغشته به خون بود و من چشام بسته شد.

با پاشیده شدن آب به صورتم هوشیار شدم اما دیگه توی اتاق نبودم روی صندلی داخل آشپزخونه نشسته بودم و ارباب روی صندلی حوله ای پهن کرده بود حوله ای که لکه های خون روش منو یاد چند لحظه پیش آورد.

ارباب پشت سرم موهامو توی مشتش گرفت و دهنشو به گوشم نزدیک کرد

+ چطوری عشقم

- امروز زیاد میگی عشقم میدونم ازم متنفری
+ کاری میکنم توام ازم متنفر بشی
- حتی منو بکشی هم عاشقتم
+ پس طبق خواسته تو پیش میریم

انگاری وقتی بیهوش بودم از داخل اتاقم یکی دوتا از شال هامو برداشته با همونا دستمو از پشت بست من هنوز گیج بودم و ضعف زیادی داشتم.

پلاستیک ضخیمی روی سرم کشید و چند دور با نخ روی گلوم رو محکم کرد جوری که فشار نخ ها به گلوم احساس بدی داشت.

...Where stories live. Discover now