دوستت دارم

3.2K 88 43
                                    

#پارت262
تیغه های ماشین اصلاح رو جلوی موهام گذاشت و اولین رشته ها رو زیر تیغ برد که در کلبه پشت سرم هم محکم کوبیده شد من از صداش جا خوردم و تکون شدیدی توی بدنم ایجاد شد که همین باعث خراش پیشونیم در اثر تیغ ماشین اصلاح بود.

ارباب به سمت در رفت و من سوزش پیشونیم هم به بقیه دردام اضافه شد حدس میزدم زخمی باشه که خون ازش اومده ولی ساکت موندم و توجهم به در جلب شد.

ارباب قفل درو کشید و بازش کرد و خودش سریع به بیرون رفت تا کسی واردش نشه صدای آشنایی بود کمی بیشتر توجه کردم توی سکوت اونجا صداشون به وضوح شنیده میشد.

ابراهیم : مسعود برادری کن زنمو ببریم بیمارستان شهر شما به خدا تا صبح دووم نمیاره
+ باشه الان میریم نگران نباش

ارباب به داخل کلبه اومد و گره طناب های منو سریع و با عجله باز میکرد منم بینش ازش سوال پرسیدم

- زن آقا ابراهیم چی شده
+ سرطان داره
- واقعا؟؟
+ آره باید ببریمش شهر با ماشینت

لباسامو سریع پوشیدم و توی آینه ای که زیاد شفاف نبود خون روی پیشونیمو پاک کردم و با اینکه درد مچ پام هنوز خوب نشده بود اما به روی خودم نیاوردم و حرکت کردیم.

ابراهیم با دیدن من کلی معذرت خواهی کرد

ابراهیم : ببخشین ماه عسلتونو بهم زدم
+ ماه عسل چیه ابراهیم چی میگی
- عیبی نداره آقا ابراهیم حال خانومتون مهمتره

با گفتن ماه عسل خندم گرفته بود اما خودمو کنترل کردم و پیاده تا مسیری که قاطر ایستاده بود رفتیم در طول مسیر ارباب حواسش به من بود و بعضی جاها دستمو میگرفت تا به پام فشاری وارد نشه یه جا به پیشونیم دقت کرد

+ زخم روی پیشونیت چیه
- اون موقع که آقا ابراهیم در زد یهو تکون خوردم تیغش خراش داد

موهامو کنار زد و کف دستشو روی صورت سرما زدم گذاشت و منم لبخندی مظلومانه تحویلش دادم.

ابراهیم جلوتر از ما با چراغ قوه بزرگی مسیر رو روشن میکرد بالاخره به نقطه ای رسیدیم که دو تا قاطر رو به درخت بسته بود ارباب و من روی یکیشون نشستیم و دنبال ابراهیم راه افتادیم.

من اول دستمو به پالون روی قاطر گرفته بودم اما اولین تکون شدید باعث شد ارباب رو از پشت بغل کنم

+ منو محکم بگیر
- چشم

دستامو دور کمرش انداختم و بغلش کردم و سرمو روی پشتش گذاشتم حس آرامش بخشی داشت و تمام طول مسیر به همین شکل بودم.

به روستا رسیدیم و وارد خونه ابراهیم شدیم حال و روز زنش زیاد خوب نبود منم با کمک ابراهیم از جاش بلندش کردیم و توی ماشین نشوندیمش.

ارباب پشت فرمون نشست و من کنارش بودم ابراهیم هم صندلی عقب سر زنشو روی پاش گذاشته بود.

...Where stories live. Discover now