گوشی خاموش

8K 95 18
                                    

#پارت84
پرونده رو با خودم به پایین آوردم همه مشغول کارشون بودن دستمو به در ورودی آشپزخونه گذاشتم و بهشون نگاه کردم و با گفتن آقای کیانی فقط یه نفر سرشو بلند کرد و به من خیره شد خودش بود چاقو توی دستش رو آروم روی میز گذاشت و به سمتم اومد با صورت و چهره جدی جلوم ایستاد

= بله خانوم مدیر
- پروندتون عکس نداشت پس آقای کیانی شما هستین
= بله خودمم
- برای پروندتون عکس تهیه کنید
= سعی میکنم
- سعی نه حتما

وقتی این کلمات رو شنید دندوناشو بهم فشار داد چشاشو ریز کرد و به من خیره شد ولی به سمت اشپزخونه برگشت و چاقو رو برداشت مشغول کارش شد منم پروندشو به دفتر بردم و سرجاش گذاشتم دوباره به پایین برگشتم و الهه ازم در مورد برخوردم سوال کرد منم بهش گفتم که پروندش ناقص بوده و عکس نداشته اونم عجیب و غریب نگام کرد.
شب شد و یکمی شلوغ بود بین مشتری ها آقا و خانم تقریبا مسنی با تیپ خیلی شیک جلوی در فست فود از یه ماشین خیلی گرون قیمت پیاده شدن و باهم آروم حرف میزدن به سمت ما اومدن اون خانم رو به الناز کرد و گفت دنبال یکی از کارکنان اینجا میگرده وقتی فامیلشو پرسید اون گفت کیانی،منصور کیانی یهو توجه من جلب شد الناز کیانی رو صدا زد وقتی به جلوی میز صندوقدارا رسید با دیدن اون آقا و خانم اخم کرد و تقریبا عصبانی شد جلو رفت گوشامو تیز کردم

= اینجا هم دست از سرم برنمیدارین؟؟
== منصور پسرم این چه لباسیه تنت کردی اینجا کار میکنی؟؟ آخه این کارا در شان توعه؟ چرا اینقدر خودخواهی؟
= ازون آقای کنارت بپرس منم دارم کار میکنم پس راحتم بذارین

این رو گفت و دوباره به آشپزخونه برگشت اون خانم اشک هاشو پاک کرد و اون آقا دستشو گرفت و به بیرون برد و سوار ماشین شدن و سریع رفتن من و الهه و الناز بهت زده به همدیگه نگاه میکردیم هیچ کودوممون جوابی برای اتفاقات اون چند لحظه نداشتیم

++ فک کنم مامان باباش بودن
* آره منم همین فکرو میکنم
- خیلی مرموزه
++ چیزی گفتی نگین؟
- نه هیچی

اون شب با کلی سوال برای سه تامون تموم شد منم حساب هارو وارد سیستم کردم و پول های نقد رو داخل گاوصندوق گذاشتم و برای رفتن آماده شدم جلوی در سوار ماشین الناز شدیم و اون اول منو به خونه رسوند ازش تشکر و از هردوشون خداحافظی کردم.وارد اتاقم شدم لباسامو عوض کردم گرمای هوا بیشتر شده بود هنوز به فکر روشن کردن کولر نبودیم منم فقط با لباس زیر روی تخت افتادم و به ارباب پیام دادم

- هنوز بیدارین؟
+ آره ولی یکم دیگه میخوابم حالت خوبه؟
- بله خوبم شما خوبین؟
+ خوبم فقط یکم پام درد میکنه
- چیزی شده؟؟
+ نه میگم فقط درد میکنه
- کاش میگفتین بیام براتون ماساژ بدم
+ فقط ماساژ؟
- نه با اجازتون همه پاتونو لیس میزدم تک تک انگشتاتونو
+ خب بخواب حالا

...Where stories live. Discover now