❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت408با چشمای اشک آلود توی ماشین نشستم و مامانم اولین حرفشو بعد از ساعت ها سکوت زد
مامان : بریم خونه مسعود
- چی داری میگی مامان
مامان : باید بفهمن چی بزرگ کردن و چه کارایی میکنه
- مامان توروخدا بیخیال شو اون عصبانی بوده
مامان : گفتم برو نگین وگرنه خودم میرمتوی راه به مسعود پیام دادم و قضیه رو گفتم اما جوابی نداد به سمت خونشون رفتم دل توی دلم نبود هر لحظه ضربان قلبم بیشتر و بیشتر میشد هرچقدر به مامانم التماس کردم فایده ای نداشت.
جلوی در مجتمع تا اومدم به داخل برم مسعود جلوم ظاهر شد و ترمز زدم خون خشک شده روی دستاش و لباسش همه چیو ترسناک کرده بود.
به داخل ماشین اومد جدی و عصبانی به نظر میرسید تا حدی که مامانم ازش وحشت کرد
+ خواهش میکنم ازتون به خونوادم چیزی نگید
مامان : چیزی که من دیدم رو اونا هم باید ببینن
+ اونا وضعیت جسمانی درستی ندارن بفهمن ممکنه...
مامان : چرا اینکارو کردی؟
+ من عصبانی بودم من نمیخوام نگینو از دست بدم
وسط حرفشون پریدم و خواستم ازش دفاع کنم- هرکسی ممکنه عصبانی بشه هرکسی ممکنه اینکارو انجام بده
مامان : اون داشته مبینارو میکشته ندیدی سرشو چجوری به دیوار کوبونده
+ من اینکارو نکردم اون داشت خودشو میزد من جلوشو گرفتم
مامان : همه چی معلوم بود لازم نیس دروغ بگی
+ نگین به خدا من نکردم به مامانت بگو من دروغگو نیستم من اگه بکنم پاش وایمیسم پای تمام کارایی که کردم وایسادم اما من نمیخواستم بکشمشصداش میلرزید و منم همراهش لرزیدم داشتم پرپر شدنشو میدیدم و کاری نمیتونستم بکنم میدونستم دروغ نمیگه اما هیچکس حرفمون رو باور نمیکرد.
مامانم اصرار داشت به خونوادش اطلاع بدیم که مسعود درمانده و با صدای ضعیف آخرین درخواستشو کرد تا به حال خواهش کردنشو ندیده بودم و کاش میمیردم و هیچوقت نمیدیدم
+ ازتون خواهش میکنم هرکاری بگین میکنم فقط به اونا چیزی نگین
مامانم دستش روی دستگیره در موند و کمی فکر کرد
مامان : هرکاری بگم باید بکنی وگرنه همه چیتو از دست میدی پدر و مادرت رو از دست میدی و باید یا توی آسایشگاه بستری بشی یا بخاطر کاری که با مبینا کردی مجبورش میکنم ازت شکایت کنه و معلوم نیس به جرم اقدام به قتل چی به سرت میاد اینو برای نگین هم میگم اگه مسعودو انتخاب کنی از حس مادر بودنم میگذرم و همین بلا رو سر توام میارم
+ نگین هیچ تقصیری نداره همشو من انجام دادم
مامان : قبلا چی کارایی که با نگین کردیمسعود نگاهی بغض آلود به من کرد
+ نگین رو مجبور میکردم
![](https://img.wattpad.com/cover/197636457-288-k544654.jpg)